شب بی فلسفه
حوض آشفته تر از فلسفه یونان است
موج در موج خودش مانده و سرگردان است
نه دلیلی که سرازیر شود در باغی
نه ثباتی که به کوه است و به کوهستان است
شب که مهتاب فروریخته در رویایش
صبح در پیرهنش قصه یک عصیان است
معرفت چهره برگی است در آب افتاده
باد می موید و می موید و او لرزان است
این درختان همه سقراط و ارسطو شده اند
دست هر شاخه پر از سفسطه و برهان است
ماه می تابد و حیرت همه جا پاشیده است
مردم کوچه در اندیشه یک باران است
من به آغاز و به پایان گلی می نگرم
که در آن سوی شب فلسفه در جریان است
***
ستاره ها
خدا همیشه در صبح را نشان داده است
به پلک خسته من رنگ آسمان داده است
خدا دریچه ای از باغهای سبز جنوب
قباله کرده، به جمع پرندگان داده است
نوشته روز، نوشته درخت، ماه، چراغ
بدین وسیله به ما راه را نشان داده است
مرا بهشت، تو را سهمی از پرنده و گل
به عابران شب تار کهکشان داده است
که رنگ ریخته در باغ و بال شاپرگان
که نقش تازه به سیمای اختران داده است
همیشه پنجره ای را که رو به الهام است
پر از ستاره نموده به شاعران داده است
عنوان:روایت تاریک غزل(مجموعه شعر)
شاعر:حمید مبشر
ناشر:انتشارات سپیده باوران
سال نشر:چاپ اول 1390
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 112 ص.
موضوع:شعر فارسی- قرن 14 ( از مجموعه دُر ِ دَری)
قیمت: 29000 ریال