شمشیر و جغرافیا
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید
این سان برای ما و تو میهن درست شد
یعنی که از مصالح دیوار دیگران
یک خاکریز بین تو و من درست شد
بین تمام مردم دنیا گل و چمن
بین من و تو آتش و آهن درست شد
یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد
یک سو تو ایستادی گویی خدا شدی
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد
یک سو سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن درست شد (دگرمن و تورن از مناصب نظامی افغانستان)
آن طاق های گنبدی لاجوردگون
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد
آن حوض های کاشی گلدار باستان
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد
آن حله های بافته از تار و پود جان
بندی که می نشست به گردن درست شد
آن لوح های گچ بری رو به آفتاب
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد
سازی بزن که دیرزمانی است نغمه ها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد
دستی بده که - گر چه به دنیا امید نیست-
شاید پلی برای رسیدن، درست شد
شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان
با کاروان حله بیاید به سیستان
وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب می رسد از جوی مولیان
سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
"بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان"
ما شاخه های توام سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توامان
با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوض های کاشی گلدار باستان
بر نقشه های کهنه خطی تازه می کشیم
از کوچه های قونیه تا دشت خاوران
تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان
شطرنج
این پیاده می شود، آن وزیر می شود
صفحه چیده می شود، دار و گیر می شود
این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رُخ
در پیادگان چه زود مرگ و میر می شود
فیل کج روی کند؛ این سرشت فیل هاست
کج روی در این مقام دلپذیر می شود
اسپ خیز می زند؛ جست و خیز کار اوست
جست و خیز اگر نکرد، دستگیر می شود
آن پیاده ضعیف راست راست می رود
کج اگر که می خورد، ناگزیر می شود
هر که ناگزیر شد، نان کج بر او حلال
این پیاده قانع است، زود سیر می شود
آن وزیر می کُشد، آن وزیر می خورد
خورد و برد او چه زود چشمگیر می شود
ناگهان کنار شاه خانه بند می شود
زیر پای فیل، پهن، چون خمیر می شود
آن پیاده ضعیف عاقبت رسیده است
هر چه خواست می شود، گرچه دیر می شود
این پیاده، آن وزیر ... انتهای بازی است
این وزیر می شود، آن به زیر می شود
چوب و شیشه
تو را از شیشه می سازد، مرا از چوب می سازد
خدا کارش درست است، این و آن را خوب می سازد
تو را از سنگ می آرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می سازد
در آتش می گدازد تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می تراشد تا مرا مطلوب می سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده اش دهقان
مرا بر روی خرمن بسته، خرمنکوب می سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می افتد
مرا، گرد سرت می چرخم و جاروب می سازد
تو از من می گریزی، می روی تا مصر رویاها
مرا گرگی کنار خانه یعقوب می سازد
مرا سر می دهد در دشت های آهن و آتش
و آخر در مصاف غمزه ای مغلوب می سازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه می سازد، یکی را چوب می سازد
***
عنوان:شمشیر و جغرافیا
شاعر:محمدکاظم کاظمی
ناشر:انتشارات سپیده باوران
سال نشر:چاپ اول 1392- چاپ دوم 1393
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 160 ص.
موضوع:شعر فارسی- قرن 14
قیمت: 79000 ریال
وبلاگ شاعر: http://mkkazemi.persianblog.ir/
درباره شاعر:https://en.wikipedia.org/wiki/Kazem_Kazemi