Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

تهران در بعد از ظهر

$
0
0

 

درست مثل این بود که بروی لبه ی چاه عمیقی بایستی و بعد لحظه ای زل بزنی به اعماق ناپیدای چاه و ناگهان بی هوا سُِر بخوری و سقوط کنی توی آن. این دقیقاً همان چیزی بود که بعدازظهر چهارشنبه هفدهم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و پنج برای من اتفاق افتاد و من با سر سقوط کردم توی چاه عمیقی، توی چاه خیلی عمیقی به اسم سوفیا.

( صفحه 47)

 

ناصر توی اتاق دراز کشیده بود و سیگار می کشید. گفت: " به گمون من تهِ تهِ تهِ همه ی عشق ها فقط یه جیزه و مردها به هنوان شعبده بازترین و حقه بازترین موجودات روی زمین می تونند اون یه چیز رو تو میلیون ها شکل بسته بندی کنند و باهاش میلیون ها زن رو خر کنند."

چیزی از موضوع سوفیا به او نگفته بودم، اما طوری به من نگاه می کرد انگار من نماینده ی همه ی آن حقه بازترین موجودات روی زمین هستم.

گفتم: " منظورت از فقط یه چیز چیه؟ "

روی آرنج خم شد و سیگارش را طرفم گرفت: " می کشی؟ "

" دو روزه ترک کردم. از اون شاعر سمرقندی چه خبر؟"

گفت: " تو یه کتاب خوندم بدترین کار تو دنیا اینه که عادت هات رو ترک کنی، چون تبدیل می شی به کسی که دیگه نمی شناسیش. واسه چی ترک کردی؟ "

پنجره بسته بود، اما احساس کردم باد سردی توی اتاق کوران می کند. باز گفتم: " از شاعر سمرقند چه خبر؟ "

" اونم یکی از همین حقه بازها." با سیگارش به تذکره الشعرا اشاره کرد و گفت: " توی این کتاب می تونی صد تا دیگه از اون ها پیدا کنی. یکی از یکی شعبده بازتر. خوب البته این روزها اوضاع کمی تغییر کرده. منظورم اینه که شعبده ها کمی با گذشته فرق کرده اند."

چیزی از حرف های ناصر نمی فهمیدم، برای همین حرفی نزدم و از پنجره به بیرون نگاه کردم.

ناصر گفت: " یکی از اون شعبده های قدیمی اینه که به طرف بگی دوستش داری. این روزها شکلش کمی فرق کرده، اما ذاتش همون دو کلمه س؛ دوستت دارم. شرط می بندم از صدتا زن فقط یکی پیدا بشه گول این حقه رونخوره."

( صفحه 51)

 

نه، ناگهانی نبود. یعنی فکر نمی کنم ناگهانی بود. می گن ذره ذره اتفاق می افته. برای من هم ذره ذره اتفاق افتاد. این که چی شد و چرا از اون جا سردرآوردم خیلی مهم نیست، مهم اینه که شد و اتفاق افتاد. پوریِ خاک بر سر همیشه می گه خواست خداست که این طوری شدیم. می گه همه چی خواست خداست. اما من فکر نمی کنم خواست خدا باشه. البته خواست من هم نبود. خواست هیشکی نبود. گمونم وقتی قراره اتفاقی بیفته لابد می افته دیگه.

( صفحه 41)

 

***

 

عنوان:تهران در بعدازظهر ( مجموعه داستان کوتاه)

نویسنده:مصطفی مستور

ناشر:نشر چشمه

سال نشر:چاپ اول 1387-چاپ دهم 1393

شماره صفحه: 87 ص.

موضوع:داستان های کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 45000 ریال

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>