نه ... دیگر چیزی نمی خواستم، جز خواب.
پس، آرام روی برف ها دراز کشیدم و با خیال راحت چشم هایم را بستم. داشتم جزئی از یخبندان می شدم ...
حال خوبی داشتم، سبک بودم و دلم آرام بود. بوی خوبی می آمد، به پلک هایم فشار آوردم و چشم هایم را با اکراه باز کردم. همه جا سپید بود و گرم. خیالم راحت شد، بالاخره مُرده بودم و از بند دنیای زنده های بی وجود! آزاد شده بودم. نمی دانستم برف، این قدر راحت آدم را می تواند به اینجا بیاورد. انگار بی درد خوابیده ای و بی درد یک جای دیگر بیدار شده ای. واقعا این قدر مُردن دلنشین و شیرین بود؟
( صفحه 162)
شناسنامه را که به دستم دادند، انگار خودم نبودم. حالا شده بودم یکی که دیگران و خودم، با جان و دل خواسته بودیم. باید آنچه را که در سابق بودم، بیشتر فراموش می کردم تا با زندگی ِ جدیدم بهتر خو بگیرم. هر چند، تا آن موقع هم هنوز چیزی به یاد نمی آورم، جز اینکه وجود داشته ام!
( صفحه 186)
اگر هیچ چیزی یادم نمی آمد، دست کم این یکی را می دانستم که به خواندن علاقه دارم. چیزی انگار در وجودم، میلم را مدام به مطالعه زیاد می کرد، مطالعه و مطالعه. مثل اینکه این خصلت، از جایی که هنوز نمی دانستم کجاست، به من ارث رسیده باشد ...
( صفحه 187 )
***
عنوان:نسکافه با عطر کاهگل
نویسنده:م. آرام
ناشر:نشر آموت
سال نشر:چاپ اول 1391- چاپ چهارم 1393
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 384 ص.
موضوع:داستان های فارسی - قرن 14
قیمت: 175000 ریال