در آغاز آب بود. بعدها آفتاب هم بهش اضافه شد. به معضل اردیبهشتها. به جریان دیو و لیلا. اردیبهشت فصل چمدان بستن است. همان وقتی که ماهیهای کوچک ِ قرمز، دو سه روزی میروند توی خلسه که " بمیرند بهتر است یا بمانند؟ " که بیشتر مواقع هم بعد ِ دو روز سرپایین یا به پهلو خوابیدن یا هم سرپایین و هم کمی کج در جا ماندن توی تنگ، که احتمالا به فکر تصمیم گیری می گذرد، خودشان می رسند به این که وقتش شده سنگین و رنگین، نفس شان را یکهو حبس کنند و بیایند روی آب. مثل مرغ کُرچ و دختر دم ِ بخت و خیلی چیزهای دیگر که به وقتش دیده می شوند و نمی شود که دیده نشوند، ماهی قرمزی هم که به مُردن فکر می کند، قابل تشخیص است. هر ماهی قرمزی، خود به خود روزی به این نتیجه می رسد که این همه که می گویند آب، فایده ندارد و کسی صدایش را نمی شنود و نخواهد شنید، همان گونه که صدای نیاکانش را کسی نشنید. اردیبهشت دقیقاً زمان بلوغ آن هاست و طبیعی است که این بلا را سر خودشان بیاورند چون تازه متوجه این واقعیت تلخ ازلی - ابدی می شوند که صاحب باید برای سفره ی هفت سین بعدی، ماهی قرمز جدیدی بخرد. آن ها می فهمند که اگر بمانند دیو خواهند شد. دیو همانی است که دیگران از دیدنش حظ بصر نمی برند و به روی خودش نمی آورد که می داند. دیوها خانه و زندگی مشخصی دارند و کمتر کسی پیدا می شود که تجربه ی دیدن خانه ی دیو را نداشته باشد حتا اگر خودش ندیده باشد.
از داستان آفتاب آمد دلیل آفتاب - صفحه 20
...
عنوان کتاب: قرمز جدی ( مجموعه داستان)
نویسنده: دنیا مقدم راد
ناشر: نشر چشمه
سال نشر: چاپ اول - تابستان 1393
شمارگان: 1000 نسخه
شماره صفحه: 93 ص.
موضوع: داستان های کوتاه فارسی - قرن 14
قیمت: 60000 ریال
مندرجات: یک روز تمرین شده - آفتاب آمد دلیل آفتاب - چشم دوربین - قرمز جدی - صبا می لرزد- وقت نیست - هر از گاهی - دستورنامه اندر شرح حال فرداهای شب های " کاری نداری؟ می خوام برم" - بلاهت ماژور - آیینه ی مقعر توی جیب - بِبَرگ