شاید درست نباشد خوابهایم را برایتان تعریف کنم. خوابهای من قدیمیاند و از مدافتاده. خوابهایی که بیشتر مناسب یک پسربچهاند تا مردی بزرگسال. خوابهایی همزمان مفصل و دقیق، آسوده و پررنگ، مثل خوابهای روحی خیالباف، اما ذاتا ساده و بسیار منظم. خوابهایی که با گذشت زمان خستهکننده میشوند، چون کسی که آنها را میبیند همیشه قبل از پایانشان از خواب میپرد. انگار نیروی رویا با نمایش آنهمه جزئیات فرسودهشده و بیننده کنجکاوی خود را برای نتیجه نهایی از دست میدهد. انگار خواب دیدن دیگر تنها کار بینقص و بیهدفی است که باقی مانده است. این است که هیچوقت نمیدانم خوابهایم چطور پایان مییابند و چون میدانم که نه پندی در آنهاست نه پایانی، شاید درست نباشد که تعریفشان کنم، اما عجیب به نظرم هم خلاقند و هم ملموس.
...
نمیخواهم مثل یک ابله بمیرم و از آن جا که روزی از روزها چارهای جز مردن نخواهم داشت، میخواهم بیش از هرچیز تا آنجا که میتوانم سعی کنم به خوبی ترتیب این یکچیز قطعی و لاعلاج را بدهم و بهخصوص میخواهم شیوهی مردنم را طوری درست تنظیم کنم، چون شیوهی مردن آدم چندان قطعی و لاعلاج نیست. پس باید به فکر شیوهی مردن خود بود و بدینمنظور باید به فکر شیوهی زیستن بود، زیرا اگر چه این خود به محض این که تمام شود یا جای خود را به دیگری بدهد دیگر هیچچیز نیست، اما در پایان تنها چیزی است که تعیین میکند که فرد به مرگ یک ابله مردهاست یا یک مرگ کاملا قابل قبول.
عنوان: مرد است و احساش
نویسنده: خاویر ماریاس
مترجم: پریسا شبانی داریانی
ناشر: افق
سال نشر: چاپ دوم 1392
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 208 ص.
موضوع: داستانهای اسپانیایی- قرن 20 م.
قیمت: 95000 ریال