این آقا اول پرسید: " شما بیکار بودید؟" این سوال و تقریبا تمام سوالهای دیگرش خیلی ساده بودند، کاملا بی چم و خم، جواب ها را هم با سوال های فرعی ارزیابی نمی کرد. با وجود این می دانست چه طور سوال هایش را با چشم های گشوده بپرسد، چه طور با به جلو خم کردن بالاتنه تاثیر آن ها را بسنجد، چه طور جواب ها را با سر به روی سینه خم کرده بشنود و گاهی با صدای بلند تکرارشان کند و از این طریق معنای خاصی به آن ها ببخشد که به واقع از آن سر در نمی آوردی، ولی از تصورش محتاط و دستپاچه می شدی. اغلب پیش می آمد که کارل احساس می کرد باید جواب خود را پس بگیرد و جواب دیگری جایگیزن آن کند که چه بسا با استقبال بیش تری روبه رو می شد، ولی هر بار خودداری می کرد، چون می دانست این گونه تردیدهایش چه تاثیر بدی به جا می گذاشت و در ضمن اغلب تاثیر جواب هایش تا چه اندازه پیش بینی نشدنی بود. علاوه بر این به نظر میرسید در مورد استخدامش تصمیم قطعی گرفته شده بود و این آگاهی به او قوت قلب میداد.
این سوال را که آیا بیکار بوده است، با یک " بله" جواب داد.
بعد آقا پرسید: " آخرین بار کجا کار میکردید؟" کارل میخواست جواب بدهد که آقا انگشت اشارهاش را بلند کرد و یک بار دیگر گفت: " آخرین بار!"
کارل سوال را همان بار اول درست فهمیده بود، بی اراده با تکان دادن سر تذکر اخیر را به عنوان سوالی تردید برانگیز از خود دور کرد و جواب داد: " در یک دفتر."
تا این جا حقیقت داشت، ولی اگر آقا توضیح بیشتری در مورد نوع دفتر میخواست، مجبور بود دروغ بگوید. ولی آقا توضیح بیشتری نخواست، بلکه سوالی مطرح کرد با جوابی بسیار آسان و مطابق واقعیت: " آن جا راضی بودید؟"
کارل تقریبا به میان حرف او دوید و با صدای بلند گفت: " نه!" با نگاهی زیرچشمی متوجه شد که رهبر کمی لبخند می زند. از آخرین جواب نسنجیدهی خود متاسف شد، ولی با صدای بلند " نه" گفتن بسیار وسوسه انگیز بود، چون در تمام طول خدمت پیشین فقط این آرزوی بزرگ در دلش بود که روزی کارفرمای دیگری بیاید و این سوال را از او بپرسد.
ص. 256
عنوان: امریکا (مفقودالاثر)
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: علی اصغر حداد
ناشر: ماهی
سال نشر: چاپ اول 1390
صفحه: 300 ص.
شمارگان: 2000 نسخه
موضوع: داستانهای آلمانی- قرن 20 م.
قیمت: 65000 ریال