مدتی بود که تمام حواس و افکارم متوجه شناسایی و درک خدا شده بود. نیرویی درونی مرا به سوی او می کشانید. افسردگی مثل جوهر سیاهی در تمام وجودم پخش شده بود. صبح ها با آن همه کار و مسئولیت میل به برخاستن در من مرده بود و تمام ته مانده نیرویم به جای آن که صرف امید و زیستن شود، صرف سرپا نگه داشتن جسمی و ادامه حیات می شد. بدون این که هیچ کس بفهمد در چه جهنمی دست و پا می زنم انگار دیگران آن طرف مرز در دنیای واقعی زندگی می کردند و من این سوی مرز در امتداد ازلی و ابدی جهنم روحی خود تنهایی پیش می رفتم.
از نظر پزشکی همه این ها علائم کامل و بی نقص "دپرشن" یا افسردگی روانی بود که بعد از سال ها مقاومت اثر خود را کرده بود. بدون این که کسی به ظاهر مرده من اهمیتی بدهد و نگاه عمیقی بیندازد. همه چیز غیر عادی و عوضی به نظر می آمد. بدون هیچ گونه عدالتی. گویی روح من، خودم، یعنی من هنگام آمدن به این دنیا راه خود را گم کرده بود.
هیچ چیز عادلانه و بجا نبود و گرچه زندگی انگار با هدفی مشخص به راه خود می رفت، اما در دل همه چیز ناعادلانه و نابجا بود و به دنبال روزنی به "خدا" رسیده بود.
شاید به این خاطر بود که هر کس به عللی و در مرحله ای از زندگی خود بالاخره متوجه آن نیروی نادیدنی در درون که شاید همان روح خود باشد می شود.
شاید هم خیلی ساده طبق همان نظریه ای که می گوید وقتی تمام درها به روی انسان بسته شد، به نیروهای "مافوق" طبیعی یا مذهب رو می آورد، من هم رو به آسمان آورده بودم و می خواستم بدانم نقش آن نیرویی که از همه چیز بزرگ تر است ولی در ضمن مهربان و بخشنده هم هست در ادامه آن وضعیت چیست؟ این مذهب نبود. به ذات، به خدا و به خود رسیدن بود.
عنوان کتاب: گریه های پنهان
نویسنده: فریده نائینی
ناشر: انتشارات کار آفرین
چاپ اول: 1389
شمارگان: 1500 نسخه
موضوع: داستانهای فارسی- قرن 14
قیمت: 36000 ریال