بهشید: بدنم شده وبال جونم، یه عالمه نقشه داشتم برای زندگی.
دکتر: یه عکس هم باید از زانوی چپت بگیری، آزمایش بیستوچهار ساعته هم برات نوشتم، باید مطمئن بشیم کلیههات مشکلی نداره.
بهشید: نمیشه از این آزمایشها صرفنظر کرد.
پزشک: نه نمیشه، برو به این آزمایشگاهی که دارم آدرسشو برات مینویسم، از همه جا مطمئنتره ... به محض اینکه آزمایشهاتو گرفتی دوباره بیا.
بهشید: چشم.
پزشک: تا حالا از صورتت عکس گرفتی؟
بهشید: اگه لازمه بنویسید.
پزشک: منظورم عکس رادیولوژی نیست.
بهشید: فقط عکسهای پرسنلی گرفتم، مثل همه.
پزشک: از صورتت یه عکس بگیر، صورت قشنگی داری.
بهشید: میخواهید امیدوارم کنید؟
پزشک: نه، مسئله این نیست، بین مریضهای من از همه خوشقیافهتری حیفه یه عکس خوب از خودت نداشته باشی.
بهشید: موضوع اینه که من صورت خودمو نمیبینم، من اون چیزی که همه میبینند نمیبینم، عوضش چیزهایی رو تو بدنم حس میکنم که کسی نمیبینه.
پزشک: ولی یه عکس از صورتت بگیر.
بهشید: کاش با یه عکس خوب، کیفیت زندگیم بهتر میشد، اونوقت هزار تا عکس میگرفتم.
عنوان: پرچینی از اقاقیا
نویسنده: مرجان ریاحی
ناشر: مرکز
سال نشر: 1387
صفحه: 67 ص.
موضوع: داستانهای فارسی-- قرن 14
شمارگان: 2200 نسخه
قیمت: 15000 ریال