میل به حرکت کردن خلاف جریان آب، داستان مشت و سندان است. آب در هاون کوبیدن است. اگر علیه زمانهی خودت بجنگی، فقط نیروهایت را میفرسایی و خودت را میآزاری. اما وقتی مصیبتی گریبانت را میگیرد یعنی فقط گریبان تو را میگیرد تحمل کردنش بسیار سختتر است، هر روز تو را بیش از روز پیش از پا درمیآورد، تا به آن جا میرسی که فکر میکنی بهترین کار این است خودت را به رودخانه یا ته چاه بیندازی ... برخی گرفتاریها بزرگ هستند اما وقتی بار سنگینی بر دوش تو میافتد و تو تنها کسی هستی که باید آن بار را بکشی، کمرت میشکند: یک دانه برنج وزنی ندارد، هیچ وزنی ندارد، با این همه برای مورچه باری طاقت فرساست. برای زندگی کردن آدمی نیاز به نفس کشیدن دارد، اما وقتی مصیبتی میرسد، آدم نفسش به شماره میافتد و عقلش زایل میشود. آدمیزاد موجود بسیار ناتوانی است!
(ص. 26)
دریافتم خوبیهایی که ممکن است داشته باشیم همیشه به کارمان نمیآید، چون کافی نیست که یک آدم، آدم خوبی باشد، باید دیگران هم خوب باشند تا این خوبی دردی دوا کند.
(ص.27)
عنوان: داستان زندگی من
نویسنده: لائو شه
مترجم: الهام دارچینیان
ناشر: ترگمان
سال نشر: چاپ اول، 1390
شمارگان: 1100 نسخه
صفحه: 132 ص.
موضوع: داستانهای آمریکایی-- قرن 21م.
قیمت: 33000 ریال