Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

زهر عشق

$
0
0

 

پدرم که دایم در حال شوخی است. دیروز نوجوانی را این طور تعریف کرد: " انقلاب پشم و پیله." به محض آنکه جوش های صورت بیرون می زنند، همه چیز زیر و رو می شود. آدم دیگر خودش را نمی شناسد. نه از نظر جسمی و نه از نظر روانی. آن وقت پرسش ها بر سر آدم می بارند. من کی هستم؟ چرا زنده ام به کجا می روم؟ مردم مرا چطور می بینند؟

پاپا مدافع این نظریه است که این مهم ترین زیر و رو شدن بشریت است.

(صفحه 5)

 

همچون دیوار تیرباران هستم، نمای یک ساختمان دمشقی، محوطه رام ا... ، از عشق بیزارم، پایم را در یک کفش کرده ام تا با آن بجنگم. اگر دوست داشتن به معنای زجر کشیدن است، به معنای تعلق نداشتن به خود و برده دیگری شدن، نمی خواهم دوست بدارم.

(صفحه 8)

 

رافائل پاسخ داد: " پدر و مادر من، کمی پس از تولدم از هم جدا شدند و حالا من کلکسیونی عالی از پدر خوانده و مادر خوانده دارم."

حرفش را تایید کردم. در خانواده ما هم همین طور بود. نه پدر و مادرم، نه عمو و دایی ها، نه خاله و عمه هایم، هیچ کدام پس از بچه دار شدن با همسرانشان زیر یک سقف زندگی نمی کردند. دوستانم هم دقیقاً همین طور هستند. از این گذشته، دبیر تاریخ و جغرافی مان، آقای بورگو، در مدرسه راهنمایی بودیم به ما خبر داد: " بر اساس آمار، ما در آینده چندین شغل خواهیم داشت و چند بار ازدواج خواهیم کرد." این هم از دنیای مدرن! من با این قضیه مشکلی ندارم. ابتدا به این دلیل که هیچ تصوری از شغلی که می توانم داشته باشم ندارم؛ دوم چون نمی دانم چه کسی برایم مناسب است، باید چند نفری را امتحان کنم.

(صفحه 13)

 

در سن من، هر چیزی که به نظر خودم غیر عادی است، برای بزرگ تر ها عادی است. شانزده سالگی بیچاره کننده است... به خصوص وقتی آدم احساس می کند هشتاد سالش است.

(صفحه 22)

 

"بله" گفتن به یک پسر آسان است. "بله" گفتن به خود است که هزینه دارد.

برای من مهم است که خودم تصمیم گیرنده باشم. فقط می خواهم بالاتر باشم؛ اگر از شریک زندگی ام نمی توانم، دست کم از شخصیت خودم بالاتر باشم.

(صفحه 24)

 

رومئو و ژولیت، نمایشنامه مورد علاقه من است ... دیگر یادم نیست که در چه سنی برای نخستین بار از دیدنش لذت بردم... در خاطرم بیشتر تصویر اتللو ظاهر می شود. وقتی این شکاک حسود، دِزدِمونا را خفه کرد، خیلی گریه کردم، اما این گریستن را خیلی دوست دارم.

(صفحه 27)

 

" متوجه که هستی رافی؟ وقتی آدم همراه دیگران است، باید مثل آنان رفتار کند. این کار به دلیل مراقبت از خودت است."

(صفحه 38)

 

مردها در کدام لحظه صادقند؛ وقتی آسوده ان یا وقتی شکار می کنند؟

(صفحه 43)

 

" پسرها با حرف های مبتذل، در برابر هیجانات از خود محافظت می کنند. حرف های درشت، احساسات بزرگ را پنهان می کند."

(صفحه 47)

 

چرا پسرها این قدر ذهن ما دخترها را به خود مشغول می کنند؟ آیا ما هم همین قدر آنان را در تصرف خود داریم؟ آیا آنان هم نسبت به کوچک ترین ماجرایی که تجربه می کنند، این قدر حساس هستند؟

(صفحه 49)

 

فقط افراط را می شناسم: از " همه چیز تقصیر اوست" به " همه چیز تقصیر من است" می رسم.

(صفحه 49)

 

می دانم آرزو دارم چه چیزی نباشم، اما نمی دانم چه هستم، و به علاوه چه خواهم شد.

(صفحه 58)

 

بازی کردن نقش ژولیت وجودم را پر از سوال می کند. چرا رومئو؟

چرا ژولیت؟ آنان تا زمان عاشق شدنشان آزاد بودند؛ اما به محض آنکه به این عشق اقرار کردند، دیگر نه.

ما در عشق انتخاب نمی منیم، بلکه با آن انتخاب می شویم. شور عشق بر سر ژولیت و رومئو آوار می شود، همچون ویروسی که جمعیتی را درگیر می کند. این شور، که از جایی دیگر آمده، در آنان رسوخ می کند، بسترش را مهیا می سازد، شکوفا می شود؛ پیش می رود. آنان این شور را تحمل می کنند. از تب به خود می پیچند، هذیان می گویند، میدان را به تمامی به این آفت وامی گذارند، تا آنجا که از آن می میرند.

(صفحه 75)

 

چه به سرعت از آن بالا سقوط می کنم! در حالی که از زمان کودکی ام گمان می کردم دختری استثنایی هستم، در برابر او در می یافتم چقدر معمولی ام. دختری همچون بقیه دخترها.

برای همین همان قدر که ترانس را دوست داشتم، از او متنفر شدم. او هم زمان با کسالت باری اش بازنماینده نوعی مکاشفه وحشتناک است، آشکار کننده حقارت من.

(صفحه 77)

 

این را درک کن که امثال ترانس، هزاران و میلیون هایند؛ زیرا این ما هستیم، ما دخترهایی که با مجال دادن به باکتری نگاهی بینمان آنان را خلق می کنیم. سپس بیماری جریان خود را دنبال می کند و در همان حال فراموشی را بر ما غالب می کند و خوبی ها یا موفقیت هایی را به پسرها می بندد که فاقد آن اند و در نهایت ما را متقاعد می کند راه خوشبختی و رستگاری مان از آغوش آنان می گذرد.

" رومئو، رومئو، چرا تو رومئو هستی؟ "

چون این ژولیت ها هستند که بلدند رومئوها را خلق کنند.

(صفحه 77)

 

در وجود هر شخص آشنایی، غریبه ای پنهان هست که هر لحظه آماده بیرون جهیدن است. از پدرم، یک مرد رفیق باز ظاهر شد که توانست زندگی با رفیقش را به زندگی با خانواده ترجیح بدهد. از وجود مادرم، یک زن بدجنس، از آگوستین، یک بزهکار. باید ترسید...

از چیزی که روزی از وجودم ظاهر شود وحشت دارم.

انسان گمان می کند خودش را می شناسد، در حالی که از دور فقط پیکری تشخیص داده می شود که نزدیک شدن به آن خطرناک است. ظاهر و داستان درونی ما همچون دری است که غریبه ای پشت آن پنهان شده.

(صفحه 98)

 

بهتر است انسان بدون اینکه او را درک کنند، از دنیا برود تا اینکه تمام زندگی اش را به توضیح افکار خود بپردازد.

(صفحه 163)

 

 

 

عنوان:زهر عشق

نویسنده:اریک امانوئل اشمیت

مترجم:سعیده بوغیری

ناشر:البرز

سال نشر:چاپ اول 1394

شمارگان: 700 نسخه

شماره صفحه: 176 ص.

موضوع:داستان های فرانسه

قیمت: 100000 ریال

 متن پشت جلد کتاب:چهار نوجوان شانزده ساله، که پیمان ابدی با هم بسته اند، در دفتر خاطراتشان بی قراری ها، خواسته ها، دلدادگی ها و رویاهایشان را می نویسند.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>