زمانی که یک جاده تنگ و باریک به پایان می رسد، جان دیگری پیدا می شود. عاشقان به دوست تبدیل می شوند. مگر نه؟
خواهش می کنم، خاطرات خوبمان را با این میل که دیگر خاطرات خوبی نباشند خراب نکن.
(صفحه 3)
لوییز عزیز،
جسم خسته می شود، اما روح نه. اینکه بدن های ما کمتر از پیش یکدیگر را می طلبند، اینکه سلول هایمان نیاز ظریف تری به درآمیختن با هم دارند، اینکه من در کنار تو آرام می گیرم بی آنکه به اندازه آن سال های نخستین هوای تنت را در سر داشته باشم، به آن معنا نیست که تو را از فکر خود بیرون رانده ام. نه! مثلاً همین امروز به این فکر می کردم که اتفاقات مضحکی را که برایم رخ می دهد را برایت تعریف کنم. دلم می خواست کتاب، فیلم یا موسیقی جدیدی را که پیدا کرده ام با تو در میان بگذارم، برایت سوال ها و جواب هایی داشتم، لبخندها، آه ها و فریادهای شادی به تو تقدیم کردم، خلاصه بگویم ما هرگز همدیگر را ترک نکرده ایم.
آری، اگر چه تن فرسوده می شود، چروک بر می دارد و می خشکد، اما روح جان می گیرد. دوستی دنباله منطقی یک عشق حقیقی است. فکر نمی کردم با پیشکش آن به تو خاطرت را برنجانم.
(صفحه 7)
آدام،
واگذاری هر گونه امتیازی برایم گران تمام می شود. دوستی پس از عشق تحقیرم می کند. نقل مکان از یک شور و شوق بیکران به یک سوییت کوچک صمیمی برایم وسوسه بر انگیز نیست، ترجیح می دهم یک سره خیابان نشین شوم.
(صفحه 9)
طبع تو مطلق خواه است، اما این آرمانگرایی به تیره روزی می رسد. مشکل پسندی های تو مسبب ناامیدی ات می شود... اگر فکر می کنی زندگی ات باید بی نقص، کامل و در عین حال انحصاری باشد، بهتر است قید زندگی را بزنی. هیچ رابطه ای به بلندای تمایلاتت نمی رسد. به عشق رویایی ات می رسی، اما هرگز به عشق واقعی دست پیدا نخواهی کرد.
(صفحه 11)
خیلی احساس آرامش می کنم، چون در شور عشق حس تحقیر کننده ای هست و از اینکه خود را از آن رهانیده ام، خوشحالم.
(صفحه 17)
لوییز عزیزم،
من به ضرورت شغلی ام بیمارانی را دیده ام که در هنگام جدایی، در وجودشان رنج به عادتی تبدیل می شود، حس های دیگر را حل می کند، مانع شادی های دیگر می شود. شیوه نگاه به زندگی را تغییر می دهد. آن قدر که آن را تحمل ناپذیر می کند.
این زنان با افراط در اندوه غرق می شوند، در اندوهی که به شیوه وسواس آمیزی تلاش می کنند در آن به شدت سیاه روز باشند، تا حد امکان سیاه روز. اگر خودکشی نکنند، روزهایشان با افسردگی سنگی، مرگ احساس و سرطان ادامه پیدا می کند.
( صفحه 21)
در تکرار ماجراجویی ها هیچ ماجرایی نیست.
(صفحه 32)
آدام عزیز،
چیزهایی هست که پیش از جذب شان باید به آن ها خو گرفت: قهوه، سیگار، کلم بروکلی و تنهایی.
تلاش می کنم به این آخری خو بگیرم، چون همراه جدید زندگی ام است.
(صفحه 47)
من آن مرد پرهیزگاری که فکرش را می کردی نیستم. این مرد اراده ای قوی که فرمان براند، ندارد. تو از یک درخت سیب انتظار پرتقال داری.
( صفحه 73)
گذراندن زندگی با حسرت بر احساسی از دست رفته، شایستگی دوست داشتن ما را گسترش نمی دهد، بلکه با پرورش تلخی در وجودمان، راه را روی پذیرش پریشانی های جدید می بندد. آیا دوستی جوانه می زند؟
(صفحه 76)
آدام،
می توانیم مالک چیزی باشیم که فکرش را می کنیم، اما هرگز مالک آنچه احساس می کنیم نیستیم.
(صفحه 85)
زیبایی نخستین عشق از آنجا سرچشمه می گیرد که هنوز شبح پایانی بر آن مستولی نشده، انسان در آن به لحظه اکنون ِ جاودان ایمان می آورد و از فرسودگی بی خبر است. پس از آن، لاشه این نخستین عشق بقیه را متعفن می کند.
(صفحه 109)
لوییز عزیزم،
پیوند ما ماندگار نشد، چون طولانی شده بود. زمان رفیق خوبی برای عشق نیست. او فقط با دوستی سازگار است.
وقتی زوج های سالخورده ای را می بینم که بدن هایشان عطش کمتری به لذت جویی دارد، گمان می کنیم عادت کردن، ریشه تمایل را خشک می کند، اما می ترسم پای خشکیدنی شدید از نوعی دیگر در میان باشد. وابستگی اشتیاق را از میان می برد. هر قدر پیوند بیشتر ریشه می دواند از سطح بیرونی پوست فراتر می رود.
(صفحه 111)
وقتی تلاش می کنیم عشق را جاودانه کنیم، آن را تلف می کنیم. بهتر آن است که وقتی هست، آن را بچینیم، همین هدیه برایمان کافی است.
( صفحه 130)
پیکان عشق یا از بیرون، ما را نشانه می گیرد یا از درونمان بر می خیزد، از آن حیطه ناپیدا و صمیمی ای که در آن خواستن را تجربه می کنیم.
دلم می خواهد این طور پاسخ بدهم که عشق نوعی به جریان افتادن دوگانه است... زمانی که با تو آشنا شدم، نیازی بدیهی به عشق در وجودم داشتم. تو با آن جذبه ات در عین حال، دلیل و آشکار گر این عشق بودی. شاید درست زمانی که باید، بر سر راهت قرار گرفتم ...
پس از جدایی مان، به احتمال قریب به یقین، همین نیاز را در قالب درد تجربه کردم.
سروکله لی لی پیدا شد ...
موقعیت مناسب، عاشق می سازد و عشق، موقعیت مناسب.
(صفحه 132)
نامناسب بودن شرایط انسانی به نبود ژرف اندیشی ربطی ندارد، بلکه به جرئت نداشتن مربوط است.
(صفحه 157)
رازگویی ها تنها یک دلیل برای بودن دارند و آن، آسان کردن زندگی کسی است که آن ها را می گوید.
(صفحه 161)
از روی تجربه می دانم زندگی فقط از جهش ها، اشتیاق ها و حرارت ها تشکیل نمی شود، بلکه سازش ها، فراموشی ها و سرسختی ها هم هست.
(صفحه 167)
از نظر تو، موفقیت در به دست آوردن است و از نظر من، در نگه داشتن. چه تفاوتی!
چه کسی اشتباه می کند؟ حق با کیست؟
هیچ کدام از ما دو نفر.
عشق از منطق گریزان است، زیرا نه به استدلال، نه به برهان و نه به حقیقت تعلق ندارد. عشق از یک انتخاب شخصی نشئت می گیرد.
(صفحه 168)
***
عنوان:اکسیر عشق
نویسنده:اریک امانوئل اشمیت
مترجم:سعیده بوغیری
ناشر:نشر البرز
سال نشر:چاپ اول- 1394
شمارگان: 700 نسخه
شماره صفحه: 176 ص.
موضوع:داستان های فرانسه
قیمت: 100000 ریال