ویلیام هزلیت می گوید:
انسان، تنها حیوانی است که می خندد و می گرید؛ زیرا او تنها حیوانی است که تقلا می کند به موجودی بهتر تبدیل شود.
(صفحه 8)
یونگ معتقد بود که روان رنجوری صرفاً تدافعی بر علیه تهاجمات زندگی نیست؛ بلکه تلاشی ناآگاهانه برای تسکین و بهبود جراحت های درونی است. به این علت باید به قصد و نیت فرد روان رنجور و نه به پیامدهای رفتار او احترام گذاشت. به جای سرکوب یا دفع رفتارهای روان رنجور باید جراحتی را که نشان می دهند، شناخت. آنگاه جراحت و انگیزه بهبود می تواندد به رشد آگاهی کمک کنند.
( صفحه 10)
ما نمی توانیم از انتخاب هایی با نیت خیر که گاهی پیامدهای شر دارند اجتناب ورزیم. بنابراین احساس گناه وجه همیشه حاضر زندگی امروزی است. انسانی که ناگزیر دچار عیب و ضعف است، باید سنگینی گناه را به دوش کشد. برای درک گریز ناپذیری این زیاده روی گناه، آگاهی انسان باید گسترش یابد. شناخت خود به عنوان موجودی که به طور اجتناب ناپذیر مقصر و ناآگاه است، نخستین گام به سوی پذیرش خود است.
(صفحه 27)
هنگامی که مشارکت خود را در پلیدی های دنیا و نیز امور بدی که مرتکب می شویم تشخیص دهیم، آنگاه بخشودن خویش دشوارترین هدف می شود. به طرز گریزناپذیری نخستین نیمه زندگی در ناآگاهی عمیق دوران جوانی سپری می شود. اما نکته اصلی در رنج میانسالی، نگه داشتن گزارش کارهایی است که در حق دیگران و خود انجام داده ایم. فرا گرفتن بخشش خود، ضروری اما بسیار دشوار است. شخص بخشیده شده، آزاد است به پیش رود و به آگاهی ای مسلح است که زندگی را بسیار غنی تر می سازد. اما این نوع بخشایش خود که با پشیمانی خالصانه، جبران نمادین و سپس رهایی همراه است، بسیار نادر می باشد. بسیاری از ما به بخشایش فردی دست نمی یابیم و چسبیدن به پیامدهای نیمه اول زندگی، شور زندگی در نیمه دوم عمر را به طور جدی فرسوده می کند.
( صفحه 29)
از آنجایی که گناه ما را به گذشته وابسته نگاه می دارد، زمان حال و آینده را نیز آلوده می کند و حتی تا مرز انهدام می کشاند. برای مواجهه آگاهانه با گناه باید قادر باشیم نوع احساس گناهی را که از آن رنج می بریم بشناسیم. گناه واقعی راهی کامل برای پذیرفتن مسئولیت است. گریز از این مسئولیت نه تنها موجب پسرفت شخصیت می شود، بلکه به معنای آن است که شخص هرگز نمی تواند از تجربه ای که کامل نشده است فراتر رود. انرژی مفید ما در زندگی در راه گذشته هدر می رود و از بررسی راه های جدید منحرف می شود. اگر بخواهیم با گناه برخوردی پخته داشته باشیم، باید انتخاب های نادرست مان را تشخصی دهیم و توانایی رها کردن آنها را داشته باشیم.
( صفحه 30)
ثبات زندگی در گذرا بودن آن نهفته است و پذیرش این حقیقت برای رشد آگاهی ضروری است.
( صفحه 41)
ما طبعا در برابر دنیای نگران کننده، ابهام و سردرگمی، نیاز به محافظت داریم و نیاز کودک به والدین محافظ را به این جهان بی تفاوت فرافکنی می کنیم. انتظار کودک برای حفاظت و عشق اغلب مورد خیانت واقع می شود و حتی در سالم ترین خانواده ها نیز زخم دوگانه تنهایی یا افراط عاطفی اجتناب ناپذیر است. شاید هیچ چیز قلب والدین را به این اندازه نمی لرزاند که تشخیص دهند فقط به خاطر اینکه خودشان هستند به فرزندشان زخم می زنند. به این ترتیب هر کودکی احساس می کند که توسط محدودیت های والدین مورد خیانت واقع شده است و در عده ای این احساس قوی تر است. آلدو کاروتنوتو گفته است:
ما فقط توسط کسانی که به آنها اعتماد داریم فریب می خوریم. با این حال باید به آنها اعتماد داشته باشیم. شخصی که اعتماد نداشته باشد و از ترس خیانت، عشق نورزد، بی شک از این عذاب ها معاف خواهد بود؛ اما نمی داند از چه چیزهای دیگری محروم شده است.
( صفحه 45)
هنگامی که کودکی از طریق نادیده گرفته شدن یا بدرفتاری والدین عمیقاً مورد خیانت واقع می شود، بعدها با کسی ارتباط برقرار می کند که خیانت را تکرار می کند - این الگو " تشکیل واکنش " یا " پیش گویی صادقانه " نام دارد - یا از صمیمیت اجتناب می ورزد؛ به این امید که از آسیب مجدد جلوگیری کند. در هر دو روش، میراث جراحت گذشته بر انتخاب های زمان حال غلبه می کند. فرد هنوز توسط گذشته تعریف می شود.
( صفحه 45)
ما ناچاریم دو توهم بزرگ را در نیمه دوم زندگی ترک کنیم:
نخست آنکه ما انسان هایی استثنایی و فناناپذیریم و دوم اینکه جایی در بیرون " آن دیگری شگفت انگیز " پیدا می شود که ما را از تنهایی ذاتی مان رهایی خواهد بخشد.
( صفحه 58)
پیشرفت شخص در درمان و یا بلوغ شخصیت او، نتیجه مستقیم توانایی وی برای پذیرش مسئولیت انتخاب هایش، توقف شکایت از دیگران یا انتظار از آنها برای نجات یافتن و پذیرش درد تنهایی است و مهم نیست که این شخص چه اندازه در نقش های اجتماعی و رابطه ها قدرتمند باشد.
( صفحه 59)
مهم ترین وظیفه پیوند میان دو نفر محافظت از خلوت یکدیگر است.
( صفحه 67)
افسردگی چاهی بی انتهاست؛ اما از دیدگاه روان شناسی یونگ، افسردگی درون- روانی چاهی با انتهاست که باید در عمق آن فرو برویم تا ریشه آن را پیدا کنیم. در زبان انگلیسی واژه افسردگی در لغت به معنای سرکوب کردن است. انرژی حیات، قصد زندگی و هدف آن سرکوب می شود؛ انکار می شود و زیر پا گذاشته می شود. در حالی که شاید علت چنین سرکوب هایی قابل تشخیص باشد، چیزی در درون ما با آن همدستی می کند. شاید حتی بتوان گفت که کیفیت و کمیت افسردگی، تابعی از کیفیت و کمیت نیروی زندگی است که سرکوب می شود. زندگی بر علیه زندگی می جنگد و ما میزبان ناخواسته آن هستیم.
( صفحه 73)
وظیفه بی چون و چرای ما در این مرداب آن است که به اندازه کافی آگاه شویم تا تفاوت میان آنچه را که در گذشته بر ما روی داده است و آن کسی که در حال حاضر هستیم تشخیص دهیم. هیچ کس تا زمانی که اذعان نکند: " من آنچه بر من رفته است نیستم؛ من آنچه انتخاب می کنم هستم." از لحاظ روان شناسی پیشرفت نمی کند.
(صفحه 74)
پیروان یونگ ارزشی درمانی برای افسردگی قائل هستند. این حرکت روان، نمایانگر بازگشت انرژی برای خدمت به خوداست؛ درست مانند بازگشت شبانگاهی خواب که در خدمت متعادل ساختن و احیای جسم و روان است. اگر بخشی مهم از وجود خود را پشت سر جا گذاشته باشیم لازم است به عقب بازگردیم؛ آن را بیابیم؛ به سطح بیاوریم؛ یکپارچه اش کنیم و آن را زندگی کنیم.
( صفحه 77)
***
عنوان:مرداب روح ( رنج ها حرف های جذابی برای گفتن دارند)
نویسنده:جیمز هولیس
مترجم:فریبا مقدم
ناشر:انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی
سال نشر:چاپ اول 1391
شمارگان: 1500 جلد
شماره صفحه: 106 ص.
موضوع: عواطف/ معنی (روانشناسی)/ روانشناسی یونگی
قیمت: 80000 ریال
فصل های کتاب:حضور دائمی گناه/ اندوه، مرگ، خیانت/ شک و تنهایی/ افسردگی، درماندگی و نومیدی/ وسواس و اعتیاد/ خشم/ ترس و اضطراب/ عقده