یک عمر به روی شاخه ها خیمه زده است
تسلیم هر آنچه از خدا می رسد است
با خش خش خود خوش است و هم بازی باد
این برگ که راه زندگی را بلد است
***
آهسته و بی سر و صدا دوست شدم
با رسم قشنگ بچه ها دوست شدم
تنها شده بودم، به اتاقم آمد
طولی نکشید با خدا دوست شدم
***
گفتم به خدای مهربانم برسم
از جسم گذر کنم، به جانم برسم
آنقدر گرسنگی کشیدم که فقط
مجبور شدم به آب و نانم برسم
گفتی در قلبم عشق می افروزی
پیراهن تازه بر تنم می دوزی
من جنگلم و عشق تو کبریت، ولی
حاشا برسم به نقطه خود سوزی
***
از عشق پُرم، پَر زدنم می آید
خون در رگم و جان به تنم می آید
ای دوست، از آن شب که مرا بوسیدی
بوی گل سرخ از دهنم می آید
آرام و صبور و مهربان است هنوز
با این دل خسته، همزبان است هنوز
با ناز و کرشمه و ادا می آید
تنهایی من زنی جوان است هنوز
***
در سینه خود دلی مکدر داریم
از کینه به دل سیاه لشکر داریم
انگشت نمای رفتگرها شده ایم،
با کوه زباله ای که در سر داریم
***
حالا که چراغ خانه ام خوابیده
غم در دل آشیانه ام خوابیده
بیدار نمی شود، صدایش نکنید
این بخت که روی شانه ام خوابیده
***
او این همه خاک بر سرم ریخته است
او در دهنم شراب غم ریخته است
دیوانه منحصر به فردی ست دلم
دیوانگی اش مرا به هم ریخته است
***
زن های جهان اگر چه حوا هستند
هر چند فریبنده و زیبا هستند
چون دره سرسبز که محصور مه است،
در هاله ای از سکوت تنها هستند
***
با آتش عشق، عهد و پیمان دارند
از عشق نمی رهند تا جان دارند
پروانه خوب و سر به راهی هستند
زن های جهان، به آتش ایمان دارند
***
عنوان:تنهایی من زنی جوان است هنوز
شاعر:رقیه ندیری
ناشر:انتشارات سپیده باوران
سال نشر:چاپ اول 1394
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 64 ص.
موضوع:شعر فارسی -- قرن 14
قیمت: 40000 ریال