استاد روی برگ سفیدی نوشت به " نام خدا " و بعد رو به روم روی میز گذاشتش. " اولین کلمه ای که می نویسی خیلی مهمه. همیشه تو ذهنت می مونه. پس خوب بهش فکر کن." احتیاجی به فکر کردن نداشتم. قلم را در مرکب فرو بردم و نوشتم: " علی" خیلی بد نشد. استاد نگاهم کرد و لبخند زد. " خب پس! به نام علی شروع کردی. " لبخند زدم. " به نام پدر." استاد کمی جدی شد. " خوبه. شروع خوبی بود. هم از نظر محتوا و هم از نظر فرم.
...
وقتی بلند شدی تا بروی دوباره به قد بلندت نگاه کردم و به چهره ی تاثیرگذارت. نوشته بودی " علی" و گفته بودی: " به نام پدر." به دلم نشسته بود و نمی دانستم دارم توی کدام اسطوره دنبالت می گردم. انگار درست کسی هستی که سال ها در ذهنم تجسم می کردم ...
( صفحه 155)
...
بی خبر وارد می شوی و به من زل می زنی و بعد روی دورترین صندلی می نشینی. انگار اولین بار است که می بینمت و خیلی به دلم می نشینی. نمی توانم چشم از تو بردارم و تمام برخوردهایمان جلو چشمم رژه می روند. همه ی کوتاهی های من و همه ی بزرگواری های تو ... می پرسی: " مگه عروسی تموم شد؟ " تازه یادم می آید که نوشین منتظرم است. ای کاش نبود. توی آسانسور به اولین باری فکر می کنم که همین جا رو به رویم ایستاده بودی و سلام کردی. وقتی گفته بوی پریزادی، خوشم نیامده بود و هیچ فکر نمی کردم روزی داخل همین آسانسور آرزو کنم که ای کاش دنیا همین آسانسور بود که تنها من و تو تویش بودیم.
( صفحه 329)
...
توی گوشم گفته بود: هیچ وقت فراموش نکن که خیلی دوستت دارم. چه طور فراموش کرده بودم و حالا چه طور همه چیز برایم زنده می شود؟ انگار همین حالا زیر گوشم این جمله را تکرار می کند. سعی می کنم چیزهای دیگری به خاطربیاورم. خیلی کم رنگ و محوند اما وجود دارند.
***
عنوان:رقص کلاغ روی شانه های مترسک
نویسنده:سمیرا ابوترابی
ناشر:نشر آموت
سال نشر:چاپ اول 1393
شمارگان: 1000 نسخه
شماره صفحه: 400 ص.
موضوع:داستان های فارسی - قرن 14
قیمت: 215000 ریال