" بدت نیاد ها، سعی کن دیگه زهر، بیش از اونی که هست پخش نشه... دردسر این جاست که تو داری زهر رو توی خودت نگه می داری. خودتو جمع و جور کن. بریزش بیرون ... "
( صفحه 22)
...
آخرین اشعه ی آفتاب در حال غروب روی سنگ های باغ زیر اتاق پذیرایی می تابید. درها باز بودند، و دختر نزدیک ایوان نشسته بود. گویی روشنی وجود او گوشه های تاریک اتاق بزرگ را نورانی کرده بود. در شاه نشین زنبق های ژاپنی گذاشته بودند. روی شال کمر دختر هم نقش زنبق های سیبریایی بود.
( صفحه 49)
...
جلویش زانو زد و با تحسین نگاهش کرد؛ آن طوری که بیش تر شایسته ی تماشای وسایل عالی چای بود. سرخی مبهمی از لعاب سفیدش می تراوید. کیکوجی دستش را دراز کرد تا سطح خنک و دلپذیرش را لمس کند.
" مثل خواب، لطیفه. حتا آدمی مثل من هم که چیز زیادی در این باره نمی دونه، می تونه خوبی این سفال رو درک کنه. "
می خواست بگوید " مثل خواب یک زن "، ولی کلمات آخرش را جوید.
( صفحه 67)
...
" منظورتون اینه که مادرم با مردنش کار اشتباهی مرتکب شد؟ راستش، من هم تلخی کارش رو حس کردم. به نظر من آدم نمی تونه با کشتن خودش کارهای اشتباه و نادرستی رو که توی زندگی اش مرتکب شده، جبران و رفع و رجوع کنه. این طور مردن فقط سوء تفاهم ها رو بیش تر می کنه. هیچ کس نمی تونه همچین آدمی رو ببخشه. "
( صفحه 71)
...
" کار مادرم اشتباه بود. اول پدرتون، بعد خودتون. ولی ناچارم فکر کنم تقدیر مادرم این طور بود. "
با تانی حرف می زد، و گونه هایش از شرم سرخ بود. رنگ خون در صورتش گرم تر از قبل بود. برای پرهیز از نگاه کیکوجی، تعظیم کرد و بعد رویش را کمی برگرداند.
" ولی از روزی که مادر مرد، انگار کم کم قشنگ تر شد. نمی دونم خیالاتی شده م یا واقعا خوب تر و قشنگ تر شده؟ "
" برای مرده فرقی نمی کنه؛ قشنگ بودن اهمیتی براش نداره. "
" شاید چون مادر دیگه نمی تونست زشتی خودش را تحمل کنه مرد. "
( صفحه 72)
...
یکشنبه ی بعد به دختر تلفن کرد.
" توی خونه تنهایید؟ "
" بله. البته تنهایی یه کم سخته. "
" نباید تنها بمونید."
" گمونم همین طوره که می گید."
" انقدر ساکته که احساس می کنم صدای سکوت رو می شنوم."
فومیکو آرام خندید.
( صفحه 74)
***
عنوان:هزار درنا
نویسنده:یاسوناری کاواباتا
مترجم:رضا دادویی
ناشر:انتشارات آمه
سال نشر:چاپ اول 1394
شمارگان: 400 جلد
شماره صفحه: 127 ص.
موضوع:داستان های ژاپنی- قرن 20 م.
قیمت: 65000 ریال