خیره از پنجره به کوچه که آواز کودکان را شنیدیم. بیداری کامل شد. مادرم پیرهن را میدوخت برای سال نو برای من. از آواز کودکان پیرهن ناتمام را به تن کردم به کوچه دویدم.
از میان شاخهی درختان دیدیم که کودکان همسایه در کنار آتش که از هیمههای افروخته به آسمان میرفت سال نو را بر شاخساران میآویختند. چنان سرگرم آتش و هیمه تحویل سال بودند که ندانستند پیرهن من یک آستین دارد.
...
برف آب میشود. مادرم سماور زغالی را از آب پر میکند. در خواب شب سال تحویل دیده بودم که مردی روستایی در کنار رودخانه اسبش را میشوید. خواب را به مادرم گفتم. کرمان رودخانه نداشت. مادرم گفت: سال تحویل میشود. بر سفره خالی که نگاه کردم ناگهان انبوه از سیب شد. در سالهای دیگر در جوانی در روزی که سال در صبح تحویل میشد از کنار رودخانهای گذشته بودم. همان مرد روستایی را که در خواب دیدهبودم در کنار رودخانه اسبش را میشست. در کنار رودخانه سفرهای بود انبوه از سیب. نگاه کردم در کنار سفره سماوری زغالی میجوشید اما مادرم نبود.
عنوان: بهاریه
نویسنده: احمدرضا احمدی
ناشر: حوض نقره
سال نشر: چاپ اول 1388
شمارگان چاپ اول: 2500 نسخه
شماره صفحه: 96 ص.
موضوع: احمدی، احمدرضا، 1319- -- خاطرات
قیمت چاپ اول: 32000 ریال