کاش هرگز نمیدیدمات تا اینگونه به مرثیهی تو ننشینم. حالم از خودم بههم میخورد که اینطور میان سرنوشت تو قرار گرفتهام. اصلا از خط فاصله بدم میآید بهخاطر همین از نقطهچین خوشم میآید چون تهش امید است، امید!
میگویم امید؟ مسخره است. امیدی نمانده در این تاریکنای زمان، در این فراخنای مکان. فکر کردهای که قطر زندگی ما چقدر است؟ فکر کردهای تا کی زنده خواهیم بود؟ تا کی میتوانیم از خودمان بگوییم و بنویسیم. فکر کردهای تا کجا قد میکشیم.
( صفحه 67)
...
سر کلاس که بودم یکی از بچههای کلاس سوال عجیبی ازم پرسید: " خانم، دریا چه شکلی است؟"
همه به سوالش خندیدند. من هم خندیدم. یکی از دخترهای کلاس گفت: " خب، معلوم است، یعنی یک بند بزرگ آب!"
نمیدانم چطور شد پرسیدم بچهها، کسی از شما تا حالا دریا رفته است؟
هیچکس جواب نداد. فقط همان بچهای که اول سوال کرده بود دستش را بالا گرفت که خانم ما عکس دریا را دیدهایم.
" خب، دریا چه شکلی بود؟"
" دریا کشتی داشت. کشتی بادبان داشت. یک درخت هم بود روی یک کوهی که انگار توی آب بود."
مانده بودم چطور توضیح بدهم. هرچه میگفتم فایدهای نداشت. اصلا دریا حس کردنی است، دیدنی است و نمیتوانستم برای این بچهها بگویم دریا چیست؟ چرا تا حالا به این موضوع فکر نکردهبودم. همیشه مبنای شعرهایم این بود که مفاهیم سادهای مثل دریا را همه میفهمند و آن وقت این بچهها چه درسی دادند به من.
کلاس تمام شده بود و بچهها رفته بودند. برایم عجیب بود چرا آن بچه پرسیده بود دریا چه شکلی است، آن هم وقتی که توی عکس دیده بود!
( صفحه 99)
عنوان: یکی بود ... سه تا نبود
نویسنده: مهدی کفاش
ناشر: افراز
سال نشر: چاپ اول 1391
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 208 ص.
موضوع: داستانهای فارسی- قرن 14
قیمت: 73000 ریال
مندرجات: شاید بود ... / گاهی بود ... / ... بود