مستانه میگوید محله عوض شده است. همیشه این را میگوید. ولی چرا محلهای که در ذهن من است، عوض نمیشود. آدمهایش حتی پیر هم نمیشوند. به همان شکلی که در سالهای دور بودند، ماندهاند. لابد محله به نامم ثبت شده و هیچ قانون بشری نمیتواند آن را از مالکیت من در بیاورد. نه نمیشود آن را به کسی هدیه داد و نه حتی بخشید.
محله مرموز و رازآلود بود. حالا رازی در کوچهها نیست و اگر هست مثل خبری داغ و کوتاه به سرعت فاش میشود و بعد از یاد میرود. دیوار خانهها کاهگلی بود و با خراش انگشت، کاه از آن جدا میشد کسی که اذان میگفت زلال بود و دلنشین. بلندگو نبود تا صداهای دیگر را ببلعد. صدای بوق دوچرخه بود و آواز قناری آقای توتونچی و صدای خوش کهنه فروش محل.
مستانه میگوید همه خانههای کوچه عقبنشینی کردهاند. فقط خانه ماست که جلوتر از بقیه وسط کوچه ماندهاست. خانه شمس را هم کوبیدهاند. به جایش دارند آپارتمان میسازند. دیوار کوتاهی، خانه ما و خانه شمس را از هم جدا میکند. دیوار محبوب مستانه است. میگوید در خاکبرداری ترک برداشته است.
عنوان: رازی در کوچهها
نویسنده: فریبا وفی
ناشر: نشر مرکز
سال نشر: چاپ اول: 1387، چاپ چهارم: 1390
صفحه: 184 ص.
موضوع: داستانهای فارسی-- قرن 14
شمارگان: 1800 نسخه
قیمت چاپ چهارم: 42000 ریال