" بگو ببینم خودت به خونآشاما اعتقاد داری؟"
- آره دارم.
- چرا؟
- چرا؟ خُب دارم دیگه.
- یعنی میتونی وجودشونو ثابت کنی؟
- هیچ ارتباطی بین اعتقاد و دلیل و مدرک وجود نداره.
گفتم: " شاید حق با تو باشه"
رانندهی تاکسی گفت: " ولی من میتونم ثابت کنم."
- جدی میگی؟
- جدی میگم.
- چه جوری؟
- هوم ... چون من خودم یه خونآشامم.
- تو واقعا خونآشامی؟
- آره هستم. این چیزی نیست که بخوام براش دروغ بگم. نه؟
- اشکال نداره یه سوال دیگه بکنم؟
- راحت باش.
- چرا با تاکسی کار میکنی؟
- خُب دلم نمیخواد از اون خونآشامای کلیشهای باشم که یه شنل میپوشن و کالسکه میرونن. یا از اونایی که تو قلعه زندگی میکنن. زندگی خونآشامی اون جوری احمقانس. من مثل توام. ما با هم خیلی فرق نداریم.
- ولی ما مثل هم نیستیم. نه؟
- خُب مشکل چیه، تو به من اعتقاد نداری؟
با عجله گفتم: " البته که به شما اعتقاد دارم. اگه به کوه اعتقاد داری پس وجود داره."
- پس خوبه.
- یعنی چه جوریه؟ بعضی وقتا خون میخوری؟
- خُب آره، من یه خونآشامم دیگه.
- بگو ببینم خون خوشمزهتر از نوشیدنیای دیگهست؟
- آره ولی خون تو خوشمزه نیست چون تو زیاد سیگار میکشی.
...
عنوان: درخت بیدکور و دختر خفته
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: مونا حسینی
ناشر: قطره
سال نشر: چاپ اول، 1391
صفحه: 89 ص.
شمارگان: 400 نسخه
موضوع: داستانهای کوتاه ژاپنی- قرن 20م.
قیمت: 40000 ریال
مندرجات: رانندهی تاکسی خونآشام/ شهر ِ او/ جشنوارهی شیر دریایی/ درخت بیدکور و دختر خفته/ دختری از ایپانما، 1963/1982/ دومین حمله به نانوایی/ آینه