اردوان هیچوقت ازدواج نکرد، هیچوقت عاشق نشد و حرفی از عشق و عاشقی نزد. عشقش نقاشی بود. از او خوشم میآمد بخاطر این که هر جور دلش میخواست زندگی میکرد. در جلد واقعی خودش کاملا خوشبخت بود. در حالی که من و دیگر آشنایان و همسن و سالهایم در قالب قراردادی زندگی فرو رفته بودیم. هنر نقشی جدی در زندگیمان بازی نمیکرد. بیشترمان استعداد هنری خاصی نداشتیم بعضیهایمان هم اگر استعدادی داشتیم از آن خبر نداشتیم. ما مهندسهای دانشکدههای مهندسی و دکترهای از دانشگاه درآمده، یا عاشق میشدیم یا سعی میکردیم عاشق بشویم. کار میکردیم و پولی در میآوردیم که نمیدانستیم چهطور خرجش کنیم، تا این که ازدواج میکردیم و در قالب قراردادی زندگی فرو میرفتیم.
اما اردوان از خمیره دیگری بود. به او میگفتم: " تو که اینقدر نقاشی دوست داری چرا آمدی مهندس شدی؟"
میگفت: " مگر یادت رفته؟ ما یا باید مهندس میشدیم یا دکتر خب منم مهندس شدم."
عنوان: روزی که هزار بار عاشق شدم
نویسنده: روح انگیز شریفیان
ناشر: مروارید
سال نشر: چاپ اول، 1384- پنجم 1390
صفحه: 138 ص.
شمارگان: 1650 نسخه
موضوع: داستانهای کوتاه فارسی-- قرن 14
قیمت: 32000 ریال