Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

بگو آآآ: روایت یک شغل

$
0
0

روز اولی که مشغول کار شدم به دوستی گفتم نکند کتاب اشتباهی بدهم دست مردم؟ خندید که کتاب اشتباهی دیگر چه جور کتابی است؟ مگر توی داروخانه کار می‌کنی؟

بعدها چندبار جوری شد که احساس کردم توی داروخانه کار می‌کنم. مثل آن روزی که آن زن ریزنقش با سبد میوه و سبزی‌هایش آمد توی کتابفروشی. حوالی بهار بود و همه چیز عطر دیوانه‌کننده‌ای داشت. زن آمد بالا و سبد حصیری‌اش را گذاشت پای صندلی‌ام. بوی سیر و نعنایش گیج‌مان می‌کرد. چادر پرپری خاکستری با گل‌های ریز آبی سرش بود. حال آدمی را داشت که دکترها جوابش کرده‌اند. گفت دو تا پسر دارد، بیست و چندساله. گفت حاضر نیستند ازدواج کنند. کتابی می‌خواست که پسرها را راضی کند بروند زن بگیرند. گفتم ای خانم، بگذارید زندگی‌شان را بکنند. گفت بالاخره که باید عروسی کنند.

دو تا کتاب معرفی کردم. پول کتاب‌ها روی هم می‌شد ده‌هزار و چهارصد تومان. کیف کوچک گردش را روی میز سروته کرد. برای دو تا کتاب پول نداشت. یکی از کتاب‌ها را گرفت، خم شد و گذاشتش کنار دسته سبزی‌ها. با نگرانی پرسید اثر دارد؟ همکارم، خانم " واو" به شوخی گفت تا نیمه نخوانده شما را می‌فرستند خواستگاری. حواس‌مان بود لبخند بزنیم تا بداند داریم شوخی می‌کنیم. ترسیدیم باورش شود.

( خاطرات یک کتابفروش: پونه بریرانی)

عنوان: بگو آ آ آ: روایت یک شغل

نویسنده: گروه نویسندگان ( مجله داستان همشهری)

ناشر: همشهری

سال نشر: 1391

موضوع: مشاغل- ایران- خاطرات/ خاطرات- قرن 14- مجموعه ها

قیمت: 45000 ریال

صفحه: 202 ص.

شمارگان: 5000 نسخه


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>