تا اولین دلمه را پیچیدم و گذاشتم توی دیگ، دو وَر ِ ذهنم کشمکش را شروع کردند.
" خیلی احمقی."
" چرا؟ کجای این که دو نفر علاقههای مشترک داشته باشند اشکال دارد؟"
" هیچ اشکالی ندارد، ولی ... "
" حالا چون یکی زنست و یکی مرد نباید با هم حرف بزنند؟"
" فقط حرف بزنند؟"
" البته که فقط حرف بزنند."
---
" تنها کسیست که حرفم را میفهمد."
----
" بس که تنهایی با خودم حرف زدم دیوانه شدم."
----
" بس که هر کاری را به خاطر دیگران کردم خسته شدم."
----
" این هم جوابم. بچهام فکر میکند غرغرو و ایرادگیرم. شوهرم حاضر نیست یک کلمه با هم حرف بزنیم. مادر و خواهرم فقط مسخرهام میکنند و نینا که مثلا با هم دوستیم فقط بلدست کار بکشد. مثل همین الان. مثل همین الان که باید برای آدمهایی که هیچ حوصلهشان را ندارم غذا درست کنم."
" حوصلهی هیچکدام را نداری؟"
----
" چرا داری دلمه درست میکنی؟"
-----
" برای کی داری درست میکنی؟"
----
" خیلی احمقی."
عنوان: چراغها را من خاموش میکنم
نویسنده: زویا پیرزاد
ناشر: مرکز
سال نشر: چاپ اول، 1380- چاپ چهل و سوم، 1391
صفحه: 296 ص.
شمارگان: 1800 نسخه
موضوع: داستانهای فارسی-- قرن 14
قیمت: 92000 ریال