Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all 549 articles
Browse latest View live

عکاس‌خانه‌ی آدم‌های خوشبخت

$
0
0

 

چقدر هم در این خیابان عکاسی جمع شده. تا حالا جلوی چند تا از آن‌ها محو تماشای عکس‌هاشان شده‌ام. تمام این آدم‌های خوشبخت برای تثبیت خوشبختی‌شان باید این جاها دویده باشند. لبخندهایشان توی این عکس‌ها قرار است بیشتر از عمرشان دوام بیاورد. این عروس، همان خانم متاهلی نیست که همین الان دیدم‌اش؟ این دختر کوچولوی سرخ‌رویی که موهایش را از دو طرف بافته، همان دختر جوانی نیست که همین یک دقیقه پیش از کنارم جست و رفت؟ معلوم است، معلوم است! توی این عکاس خانه‌ها هیچ عکس مرده‌ها نیست. اصلا نزدیک‌ترین قبرستان هم کیلومترها از این‌جا دور است. در این خیابان برای خوشبخت‌شدن آدم کافی است. من هم باید به زنده بودنم، به خوشبختی‌ام فکر کنم. این‌طورها هم نیست که داخل این‌همه مغازه، چیزی نفروشند که مرا خوشبخت یا حداقل راضی کند! این‌جا می‌توانم کفشایم را واکس بزنم. خیلی خب، می‌توانم این کراوات را بخرم. این کتاب شعر ِ جدیدی که آمده، می‌تواند ساعت‌های خوشی را برایم رقم بزند. خیلی‌خب من هم می‌توانم بروم داخل یکی از این عکاس‌خانه‌ها که عکس آدم‌های خوشبخت را گرفته‌اند، و بگویم من هم خوشبخت‌ام، عکس مرا هم می‌توانید بگیرید. عکاس هم نمی‌تواند اعتراضی بکند، نمی‌تواند بگوید شما که کسی را ندارید؛ عکس می‌خواهید چه‌کار؟ اگر بپرسد، می‌گویم حتما من هم می‌توانم روزی عزیزی داشته باشم تا عکسی را که شما می‌گیرید، گوشه‌ی مخفی‌ای از کیفش که با عطرهای دلنشین معطرش کرده، نگه دارد! بعدش هم اگر کسی پیدا نشود که دوستم داشته باشد، مگر خبر ندارید کتاب جدید شعرم چاپ شده. این کتاب باعث می‌شود من شاعر به‌حساب بیایم. کسی چه می‌داند؟ شاید یک زمانی یک کارشناس تاریخ ادبیات دنبال عکسم در دورانی که این کتاب منتشر شده بگردد. می‌توانم با تمام جوانی‌ام بین صفحات نفیس کتاب یک کارشناس تاریخ ادبیات لبخند بزنم. بله، بله، هیچ نباشد مگر جوان نیستم؟ به موهای سفید‌شده و قیافه‌ی کمی از دنیا سیرم نگاه نکنید. شناسنامه‌ام همراهم است. بفرمایید.

( صفحه 14)

عنوان: عکاس‌خانه‌ی آدم‌های خوشبخت ( داستان‌های کوتاه برگزیده از نویسندگان ترکیه)

گزینش و ترجمه: سیدمهدی مدیر‌واقفی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول- 1392

شماره صفحه: 88 ص.

شمارگان: 1100 نسخه

موضوع: داستان‌های کوتاه ترکی- ترکیه- قرن 20 م. - مجموعه‌ها

قیمت : 44000 ریال

قیمت به همراه سی‌دی‌ صوتی: 75000 ریال

 

 


قارا چوبان

$
0
0

 

" من صدای‌تان را شنیده بودم. شما خیلی وقت است که آواز کار می‌کنید؟"

خندید. گفت " داستانش مفصل است. شما که به آدم نگاه نمی‌کنید آدم حسی بهش دست می‌دهد که زیاد وراجی نکند. مرا یاد یکی از دوستانم می‌اندازید که در قصیده‌ای گفته بود جایی بین بله و نه هست که گردن‌ها از تن‌ها می‌پرد. الان من نمی‌دانم در منظر شما گردن و سری دارم یا نه."

گفتم‌ " نه خانم. من دقیق به هر چه بگویید گوش می‌دهم. ولی راستش به این فکر می‌کنم که اصلا به صدای معمولی‌تان نمی‌آید که آن آواز با شماست. چرا این همه تفاوت هست؟"

لحنش اندیشه‌ناک بود که گفت " چرا این همه تفاوت؟ شاید به‌خاطر این‌که من وقتی معمولی حرف می‌زنم دلم را می‌پوشانم. اما وقتی آواز می‌خوانم رها می‌کنم. بلکه از ته دل می‌خوانم. لحن و رنگ‌آمیزی صدام حتما به دلم مربوط می‌شوند."

(صفحه 74)

عنوان: قارا چوبان

نویسنده: مرتضا کربلایی‌لو

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 288 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی- قرن 14

قیمت: 68000 ریال

فنجان قهوه

$
0
0

 

دفتر عمر

امروز چه می‌شود؟

فردا چه؟

ماه‌ها و فصل‌ها و سال‌های پی‌آمده از هم؟

 

برف می‌بارد

حادثه‌ها از کنار هم عبور می‌کنند

و یک برگِ دیگر از دفتر ِ عمر پاره می‌شود!

 

فردا چه می‌شود؟

کسی نمی‌داند!

 

امروز زمین آکنده از برگ‌های دفتر ِ عمری‌ست بی‌دلیل

و رد ِ عبور ِ آدمیان بر برگ‌های دفتر ِ خزان

خنده می‌کند.

مرثیه سایه می‌شود.

 

برف می‌بارد

می‌بارد

می‌بارد

 

زمان می‌گذرد

می‌گذرد

می‌گذرد

و یک برگ ِ دیگر از دفتر ِ عمر پاره می‌شود!

...

دلیل

آفتاب،

دلیل ِ بامداد نیست.

ماه،

دلیل شبانگاه نیست.

زندگی،

دلیل ِ هستن نیست.

مرگ،

نبود ِ زیستن نیست.

هر چه هست و هر چه نیست، آه!

هر چه رفت و هر چه ماند، آه!

...

پیوند

تنها یک اشتباه کافی بود

من و تو

ما نشویم!

 

من از اشتباه ِ دقیقه‌های عمر

می‌ترسم.

من از جدایی لحظه‌های خوب

بیزارم.

و به پیوند ِ من با تو

به پیوند ِ تو با من

که می‌شویم ما.

 

تنها یک اشتباه کافی بود.

یک اشتباه!

 

عنوان: فنجان قهوه ( دفتر یکم)

شاعر: مهبود مهرنوش

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 80 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 40000 ریال

 

حرف هایی که نگفتیم

$
0
0

 

با صدای نامطمئنی گفت: " نمی‌دونم تو این‌جور مواقع چی‌کار باید کرد، دست داد، روبوسی کرد؟"

جولیا گفت: " منم نمی‌دانم."

" وقتی کناپ به من گفت برلینی، بدون این‌که بتونم بگم کجا می‌شه پیدات کرد، اول از همه فکر کردم با همه‌ی خوابگاه‌های " خانه‌ی جوانان" شهر تماس بگیرم، اما حالا واقعا تعدادشون زیاد شده، خب، فکر کردم، اگه یه کم شانس بیارم تو بر‌می‌گردی این‌جا."

با لبخند کم‌رنگی گفت: " صدات همون صداست، یه‌کم بم‌تر شده."

یک قدم به سمت جولیا برداشت.

گفت: " گاهی زمان زود و گاهی هم خیلی به‌کندی گذشت."

جولیا گفت: " گریه می‌کنی؟"

" نه، خاک تو چشمم رفته، تو چی؟"

" منم همین‌طور، احمقانه‌ست، باد نمی‌آد."

توماس به او گفت: " پس چشمات رو ببند."

پارک را ترک کردند و از میدان عبور کردند. توماس او را به تراس یک کافه برد. پشت یک میز نشستند و مدت زمان طولانی بدون آن‌که حرفی بزنند به‌هم نگاه کردند، قادر نبودند حرفی برای گفتن به‌هم پیدا کنند.

توماس صحبت را از سر‌گرفت: " جالبه که تغییر نکردی."

" چرا، مطمئن باش که در عرض بیست سال گذشته تغییر کردم. اگر صبح که از خواب بیدار می‌شم منو ببینی، متوجه می‌شی که سال‌های زیادی گذشته."

" من احتیاجی بهش ندارم، من تک‌تک این سال‌ها رو شمردم."

توماس پرسید: " کجای زندگیت هستی؟"

" تو برلین، پیش تو، همون‌قدر سردرگم‌ام که بیست سال پیش."

" چرا به این سفر اومدی؟"

" آدرسی برای جواب‌دادن به نامه‌ت نداشتم. بیست سال طول کشید تا نامه‌ت به دستم برسه، دیگه به پست اعتماد ندارم."

(صفحه 314)

عنوان: حرف هایی که نگفتیم

نویسنده: مارک لِوی

مترجم: فائزه برقی علیائی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 360 ص.

موضوع: داستان‌های فرانسه - قرن 21 م.

قیمت: 177000 ریال

از شمال ِ شرق ِ گنجشک‌ها

$
0
0

 

و گریستم ...

از گنجشککان‌ِ شرقی ِ بی‌چنار

تا چنار ِ سوخته‌ی بی‌گنجشک

هزاربار چشم گذاشتم

چشم گذاشتم و گریستم

باران را چشم گذاشتم

باد را

آتش را

و کویر را

عاشق شدم

چشم گذاشتم

و گریستم ...

 

 

هزار پیچ

چشم‌هات را به خاطر سپردم

خاطره‌هام را به چشم‌هات

گره زدم

تا کلاف ِ هزار‌پیچ‌ ِ فراموشی

شبیه‌ ِ پنج‌شنبه‌های شانه‌به‌شانه و

حجم ِ خالیِ بی‌بازگشت

خیس

در خیال ِ خیابان ِ بی‌چشم‌هات

خاطره‌های گره‌خورده و

فراموشی ِ هزارپیچ ...

×××

 

انسان

فرشته‌ها

یکی‌یکی

در من می‌میرند

بی‌آن‌که شیطانی

جایشان را پُر کند

 

خالی‌ می‌شوم

زیر نگاه ِ پر‌حسرت ِ شیاطین

 

... کاشکی انسانی!

 

  

عنوان: از شمال ِ شرق ِ گنجشک‌ها

شاعر: یاسین محمدی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1391

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 120 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت کتاب: 50000 ریال

زن وسطی

$
0
0

 

شهر را ول کردم و به کوه و بیابان زدم. به بلندترین پرتگاهی که گیر آوردم رفتم و از همان بالا خودم را پایین انداختم. فقط یک لحظه احساس نزدیکی با مرگ به من دست داد؛ چون بلافاصله چتر نجات باز شد و به هر مصیبتی بود، روی صخره‌ای بند شدم. ناامید و سرخورده، راه شهر را در پیش گرفتم تا در اولین فرصت تپانچه‌ای بخرم.

توی خانه روی تخت دراز کشیدم و تپانچه را بیخ گوشم گذاشتم. بی معطلی ماشه را چکاندم و انتظار داشتم صدای غرش تپانچه و درد گلوله‌ای که مغزم را متلاشی می‌کرد، حس کنم.

نه تیری در رفت و نه صدایی بلند شد. تپانچه به قلم مبدل شده بود. کف اتاق غلتیدم و گریه سر‌دادم. من که این همه چیز خلق می‌کردم، از رهاندن خودم از شر این زندگی نکبتی عاجز بودم.

روزی از خیابان که می‌گذشتم، حرفی به گوشم خورد که امید تازه‌ای در من زنده کرد. از مرد افسرده و بیچاره‌ای شنیدم که می‌گفت کارمند دولت شدن خودکشی تدریجی است.

من در وضعی نبودم که بهترین راه خودکشی را انتخاب کنم. مرگ تدریجی یا یک‌ضرب، برایم فرقی نداشت. در نتیجه رفتم و برگ درخواست استخدام در وزارت کشور را پر کردم.

عنوان: زن وسطی ( گزیده‌ی داستان‌های کوتاه امریکای لاتین)

مترجم: اسدالله امرایی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ سوم 1387

شمارگان: 1650 نسخه

شماره صفحه: 176 ص.

موضوع: داستانهای کوتاه امریکای لاتین- مجموعه‌ها

قیمت: 32000 ریال

سور شبانه

$
0
0

 

با خودش فکر کرد لابد می‌خواهند ازدواج کنند. حتما پسره تازه کار پیدا کرده و دختره هم بی‌کار است. شاید هم چون حامله است می‌خواهند ازدواج کنند یا شاید تازه می‌خواهند همخانه بشوند.

دختر به او نگاه کرد و دوباره لبخند زد، انگار بلند بلند فکر کرده بود. زیبا هم لبخند زد و دوباره به کتابش چشم دوخت. داشت به مبل خانه‌اش فکر می‌کرد. به مبل ایکیای آبی. درست شبیه همان که رویش نشسته بود. چهار‌پنج سال بعد از عروسی‌اش خریده بود. تهران که بود رویش می‌نشست و تلویزیون تماشا می‌کرد. تصمیم که گرفت بیاید، با بقیه‌ی چیزها، فروختش.

دختر گفت: " رنگش را خیلی دوست ندارم."

پسر گفت: " چرا؟ تو که همیشه از آبی خوشت می‌آمد."

زیبا فکر کرد خیلی وقت است همدیگر را می‌شناسند. او می‌داند که دختر از چه رنگی خوشش می‌آید. من هم از آبی خوشم می‌آید. اما مبل‌های خانه‌ی ما زرد است چون فرزین آن‌ها را انتخاب کرده. ما همیشه همان کاری را می‌کنیم که فرزین می‌گوید. او عقلایی فکر می‌کند و من احساسی. پس باید به او گوش کنم. اما چرا حالا دختر از آبی خوشش نمی‌آید؟ الان او از چه رنگی خوشش می‌آید؟ نکند مثلا ویار ِ رنگ نارنجی دارد؟

دختر دوباره به زیبا لبخند زد.

( از داستان ایکیا . صفحه 12)

 

عنوان: سور شبانه

نویسنده: ناهید طباطبایی

ناشر: زاوش

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1500 نسخه

شماره صفحه: 82 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه فارسی- قرن 14

قیمت: 40000 ریال

مندرجات: ایکیا/ سور شبانه/ تجریش- دربند/ این شهری‌ها/ مهمان

مشتی سنگ میان سطرها

$
0
0

 

زندگی

زندگی

روی تکه کاغذی:

ظهر نیستم

شب برای شام

دیر می‌رسم

×××

... تا روز بگذرد

کوه هم که باشی

باید

کوتاه بیایی

تا روز

بگذرد

×××

تمام روز

زندگی‌ام را می‌چینم

تمام روز

آشپزخانه و دیوارها را می‌سابم

 

از روزهایم پاک نمی‌شوی

×××

دست‌های تو را لمس می‌کنم

کوچه، سیاه

پله‌ها تاریک و

دیوارها خاکستری‌اند

دست‌های تو را لمس می‌کنم

چراغ‌ها

روشن می‌شوند

×××

آرزو می‌کنیم

خاطره‌های نداشته را

با هم مرور می‌کنیم

و آرزو می‌کنیم

روی مهتابی خانه‌ای

منتظر آفتاب باشیم

یا کنار میز ساده‌ای منتظر شام

آرزو می‌کنیم

آرزوهایی محال

و هیچ‌چیز مثل همیشه نیست

×××

چمدان

از لابلای کلماتم

چمدانی با چند تکه رخت

رد می‌شود

تو را بخاطر می‌آورم

که عاشقم نیستی

و دست‌هایت تسکینم نمی‌دهند

×××

سکوت

تو

از حال و روز من چه خبر داری

که روزی دلگیرم و دلتنگ

و روزی دوستت دارم

×××

تنها که باشی

تنها که باشی

چای دم کرده‌ی دیروز را گرم می‌کنی

موهایم آشفته‌اند

و کلمات

تکه‌های نان خشکی است

که با روزنامه‌ها

پشت در می‌گذارم

×××

 

عنوان: مشتی سنگ میان سطرها

شاعر: هاجر فرهادی

ناشر: دفتر شعر جوان

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 108 ص.

قیمت: شعر فارسی- قرن 14

قیمت: 24000 ریال


نوشیدن مه در باغ نارنج

$
0
0

 

از رودخانه که فاصله گرفتند دختر گفت " کاش بارانی تن‌تان بود تا صدای امواج را می‌شنیدیم. من هم می‌شنوم؟ آمدنی به این فکر می‌کردم که اگر بارانی صدای امواج می‌دهد باقی لباس‌ها چه صدایی دارند. صدای لباس زن‌ها. صدای پاچین‌هاشان. شاید صدای آشفتن شاخه‌های بید بدهد در باد. نه؟ "

کریم خنده‌ای زد " این را باید از عمه‌ام بپرسید. من عمه‌ای دارم که به سکوت خانه‌اش زیادی دلبسته است. مهمان کم دارد اما وقتی هم دارد تا مهمان‌ها رفتند ملافه‌ها و لباس‌هاش را می‌شوید آویزان می‌کند به بند آن هم نه بندی که در حیاط خانه یا پشت‌بام هست.

داخل خانه مقابل آفتاب و در سکوت. آویزان می‌کند تا صدای آدم‌ها از آن‌ها برود. ظرف‌ها را هم شب جلو نور مهتاب می‌گذارد. مهتاب اگر بر دریا کارگر است چرا بر ظروف عمه‌ی من نباشد؟"

دختر ایستاد. " واقعا یا شوخی می‌کنید؟ یعنی صداهایی می‌شنود که آزارش می‌دهند؟"

کریم گفت " لابد چیزی حس می‌کند."

دختر باز راه افتاد. آهی کشید و سر به آسمان کرد. " ای شنوای هر صدا، ای شمارنده‌ی عدد نفس‌ها و نقل قدم‌ها. ای دانای گرانی کوه‌ها و پیمانه‌ی دریاها."

کریم گفت " چه خوب حرف می‌زنید با خدا."

دختر گفت " این حرف‌زدن‌ها را زمانی یاد گرفتم که عزم داشتم جز با خدا با اغیار حرف نزنم. به قول معروف گره انداخته بودم در زبانم. یادش به‌خیر. چه گرهی!"

(صفحه 99)

عنوان: نوشیدن مه در باغ نارنج

نویسنده: مرتضا کربلایی‌لو

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1388

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 104 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی- قرن 14

قیمت: 25000 ریال

نهنگ‌ها بی گذرنامه عبور می‌کنند

$
0
0

 

کودک که بودم

وقتی زمین می‌خوردم

مادرم من را می‌بوسید

تمام ِ دردهایم از یادم می‌رفت.

چند روز ِ پیش زمین خوردم

دردم نیامد اما

این‌بار

تمام بوسه‌های مادرم

یادم آمد!

×××

تنهایی یعنی

لباس ِ تازه‌ات را بپوشی

خواهرت نگاه کند و با شوق بگوید

" باجون اولسون

نقدر یاراشی"

و هزار هزار زیبا روی را

فدایت کند!!

تنهایی یعنی

برای خودت آشپزی کنی

و تا چند روز

بوی املت روی اجاق

بهانه‌ی خواب زدگی‌ات باشد!

تنهایی یعنی

مادرت زنگ بزند

و با لحنی دلانه بگوید؛

" اوغلوم، چوخ ایشتمه، بیرازدا

ازووه یتیش"

تنهایی یعنی

هیچ آثاری از تو نباشد

اما چهار گوش خانه‌ات

به بهانه‌ی تو نگاه کنی

برای تو آهنگ بگذاری و خودت را گول بزنی

که این قسمت ِ آهنگ

همزمان با نگاه ِ من

دیوانه‌ات می‌کند!

تنهایی یعنی

هفته‌ای یکبار صورتت را اصلاح کنی

آن هم بی‌حوصله، آرام و بدون ِ خراش روی صورتت

" نکه کسی منتظرت نیست تا سر ِ قرار بروی"

تنهایی یعنی

وقتی کسی تماس می‌گیرد

تمام دلتنگی‌هایت را

برای چند لحظه هم که شده

بفرستی دنبال ِ مزرعه‌ی نخود سیاه

اما بعد از مکالمه یک عالمه

اشک درو کنی ...!

تنهایی یعنی

" سیمین بری"

" مرا ببوس"

" امشب در دل شوری دارم"

" تو ای پری کجایی"

جای‌شان را بدهند به تیک، تاک، تیک، تاک، تیک

 

عنوان: نهنگ‌ها بی گذرنامه عبور می‌کنند

شاعر: بهرنگ قاسمی

ناشر: بوتیمار ( مشهد)

سال نشر: چاپ اول 1391

شمارگان: 1000 نسخه

موضوع: شعر فارسی- قرن 14

قیمت: 45000 ریال

اتحادیه‌ی ابلهان

$
0
0

 

خواننده‌ی عزیز

کتاب‌ها پسرانی فناناپذیرند که پدران‌شان را به مبارزه می‌طلبند.

                                                               افلاتون

خواننده‌ی عزیز، دریافته‌ام که به سرعت سرسام‌آور زندگی اداری خو گرفته‌ام، سازگاری‌یی که نفس حصولش برایم محل شک بود. هرچند دوران کاری‌ام در شلوار لوی محدود و مختصر بوده، ولی در همین مدت کوتاه توانسته‌ام روش‌های بسیاری برای کاستن از میزان کار ابداع کنم. ممکن است یکی دوتا از ابداعات من برای آن تعداد از شما که همانند من کارمند دفتری هستید و این یادداشت‌های نافذ را در وقت ناهار یا اوقاتی از این دست می‌خوانید مفید فایده باشد. روسای دفاتر و مدیران ثروتمند را هم به این مشاهدات ارجاع می‌دهم.

هنوز یک ساعت دیرتر از ساعت مقرر در اداره حاضر می‌شوم. بنابراین هنگام ورود بسیار آسوده‌تر و باطراوت‌تر هستم و از اولین ساعت روز کاری دوری می‌کنم که هنوز حواس و بدنم کاهل‌اند و برایم انجام هر کار به مثابه‌ی عقوبت گناهانم است. فهمیده‌ام که با دیر رسیدن کارهای محوله را با کیفیت بالاتری انجام می‌دهم.

ابداعم در ارتباط با سیستم بایگانی فعلا باید مخفی باقی بماند چرا که بسیار انقلابی است و باید ببینم که چه‌طور از کار در می‌آید. این اختراع در تئوری خارق‌العاده است. ...

( صفحه 129)

 

عنوان: اتحادیه‌ی ابلهان

نویسنده: جان کندی تول

مترجم: پیمان خاکسار

ناشر: به‌نگار

سال نشر: چاپ اول 1391- چاپ دوم 1392

شمارگان چاپ دوم: 2000 نسخه

شماره صفحه: 467 ص.

موضوع: داستان‌های آمریکایی- قرن 20 م.

قیمت چاپ دوم: 220000 ریال

بودا در اتاق زیر‌شیروانی

$
0
0

 

در کشتی، بیشتر ِ ما دختر بودیم. موهای بلند مشکی و پای صاف و پهنی داشتیم و قدمان خیلی بلند نبود. بعضی از ما تا همین دوره‌ی نوجوانی چیزی به‌جز برنج اماج نخورده بودیم و پاهایمان کمی خمیده بود و بعضی از ما چهارده سال بیشتر نداشتیم و هنوز بچه به حساب می‌آمدیم. بعضی از ما از شهر می‌آمدیم و لباس‌های شیک شهری پوشیده بودیم، اما خیلی از ما از روستا می‌آمدیم و در کشتی همان کیمونوهای قدیمی‌ای به تن‌مان بود که چند سال بود می‌پوشیدیم - کیمونوهای رنگ‌و‌رو‌رفته‌ی خواهر ِ بزرگ‌مان که بارها و بارها وصله خورده و رنگ شده‌بود. بعضی از ما از کوهستان می‌آمدیم و پیش از آن هرگز دریا را ندیده‌بودیم، به جز در عکس‌‌ها؛ پدر بعضی از ما ماهیگیر بود و در تمام عمر دوروبر آب زندگی کرده بودیم. شاید ما برادر یا پدری را در دریا از دست داده‌بودیم، یا نامزدمان را؛ یا شاید کسی که دوستش داشتیم، صبح یک روز غم‌انگیز خود را به آب انداخته و به دوردست‌ها شنا کرده و رفته بود و حالا هم نوبت ما بود که برویم.

اولین کاری که در کشتی انجام دادیم - پیش از آنکه تصمیم بگیریم از چه کسی خوش‌مان می‌آید و از چه کسی خوش‌مان نمی‌آید، پیش از آنکه به هم بگوییم اهل کدام جزیره هستیم، و چرا جزیره‌مان را ترک می‌کنیم، حتی پیش از آنکه به خودمان زحمت یادگرفتن اسم یکدیگر را بدهیم - مقایسه‌ی عکس شوهران‌مان بود.

در کشتی مدام از خودمان می‌پرسیدیم: از آنها خوش‌مان می‌آید؟ می‌توانیم دوست‌شان داشته باشیم؟ اول که آنها را روی بارانداز ببینیم، می‌توانیم از روی عکس آنها را بشناسیم؟

( صفحه 9)

 

عنوان: بودا در اتاق زیر‌شیروانی

the buddha in the attic

نویسنده: جولی اُتسکا

مترجم: فریده اشرفی

ناشر: مروارید

سال نشر: چاپ اول: 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 140 ص.

موضوع: داستان‌های آمریکایی- قرن 21 م.

قیمت: 68000 ریال

کتاب بی‌نام اعترافات

$
0
0

 

این جمعه با مادر به ملاقات دایی ایوب رفتم.  قیافه دایی ایوب همیشه راه راه در نظرم می آید. من شناسنامه ام را برده بودم اما پاسبان ها راهم ندادند گفتند فقط بستگان درجه اول من ندانستم درجه ام چندم است. دایی ایوب جز ما خواهر زاده ی دیگری ندارد. فامیل های دایی ایوب فقط ما هستیم. مادر درجه یک بود برای همین گذاشتند توی زندان برود و برادرش را ببیند. مادر توی زندان رفت من بیرون ماندم. یک مرد با کلاه شاپو آمد کنارم ایستاد و سیگار کشید. به من گفت بابات آن تو است؟ من نگفتم بابا ندارم. گفت داداش ات چاقو کشیده؟ من نگفتم خودم داداش ام. گفت من پسرم را گرفتند بی همه چیزها تو چرا آمدی؟ من گفتم چه کار کرده مگر چاقو کشیده؟ به عمد این طور گفتم تا تلافی حرف بی خودش را درآورده باشم.

 

عنوان: کتاب بی نام اعترافات

نویسنده: داوود غفارزادگان

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1390

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 304 ص

موضوع: داستانهای فارسی - قرن 14

قیمت: 77000 ریال

نیایش

$
0
0

 

نیایش با قلب آدمی سر‌و‌کار دارد. ما با صدای بلند سخن می‌گوییم تا آن را بیدار کنیم. نیرویی که بر کل عالم هستی مستولی است، در قلب انسان نیز حضور دارد. جسم خاکی نمی‌تواند مانعی برای آن باشد. موانعی که وجود دارند، ساخته دست خود ما هستند و با توسل به نیایش می‌توان آنها را از میان برداشت. ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم بدانیم که آیا نتیجه‌ای که مطلوب ما بوده حاصل شده است یا خیر. من می‌توانم برای تسکین درد نارمادا دعا کنم، ولی حتی اگر او از درد رهایی یابد، من نباید شفای او را حمل بر تاثیر دعای خود کنم.

نیایش هرگز بی‌ثمر نیست، ولی ما نمی‌توانیم تشخیص دهیم ثمره آن کدام است. اگر هم نتیجه مطلوب از آن حاصل شد، نباید آن را خیر بپنداریم. می‌توانیم برای چیزی دعا کنیم ولی در‌عین‌حال چشم از نتیجه دعا فروپوشیم.

...

خدا سخت‌گیر‌ترین رئیسی است که من در عالم دیده‌ام. شما را می‌آزماید و تحت سخت‌ترین شرایط قرار می‌دهد و هنگامی که در‌می‌یابید که ایمان خود را به تدریج از دست می‌دهید و در حال غرق شدن هستید، به نحوی از انحا به کمکتان می‌آید و به شما ثابت می‌کند که نباید ایمان خود را از دست بدهید، چرا که همواره مترصد کمک به شماست، البته آن‌گونه که خود می‌خواهد نه آن‌گونه که شما می‌خواهید. تجربه من چنین می‌گوید. حقیقتا موردی را نیز به‌خاطر ندارم که او در آخرین لحظه رهایم کرده و به یاریم نیامده باشد.

( صفحه 137)

بسیاری از افراد هستند که یا به دلیل تنبلی ذهن یا گرفتاری به عادت بد‌ذهنی، چنین می‌اندیشند که خدا وجود دارد و بدون اینکه از او چیزی خواسته باشیم، یاری‌مان می‌کند؛ پس تکرار نام او چه ضرورتی دارد؟

انسان غالبا نام خدا را طوطی‌وار تکرار می‌کند و از چنین کاری انتظار ثمربخشی نیز دارد. در صورتی که جوینده حقیقی باید چنان ایمان زنده‌ای در دل داشته باشد که نه تنها ناراستی تکرار طوطی‌وار را از درون خود بزداید، بلکه آن را از درون دیگران نیز بشوید و پاک کند.

(صفحه 85)

 

عنوان: نیایش

نویسنده: مهاتما گاندی

مترجم: شهرام نقش‌تبریزی

ناشر: نی

سال نشر: چاپ اول 1387- چاپ هشتم 1392

شمارگان: 1500 نسخه

شماره صفحه: 296 ص.

موضوع: دعاهای روزانه هندو/ هندوئیسم- آئین‌ها

قیمت: 140000 ریال

مادربزرگت رو از این‌جا ببر!

$
0
0

 

خطر همه‌جا حضور داشت و این وظیفه‌ی همیشگی پدرم بود که ما را بترساند. یک‌بار که با هم جشن چهارم جولای رفته بودیم برایم تعریف کرد که چه‌طور یکی از همخدمتی‌هایش با منفجر شدن یک ترقه روی پایش ناقص شده‌بود. " یه لحظه با خودت فکر کن چی کشیده."

آتش‌بازی خطرناک بود ولی نه به خطرناکی رعد‌و‌برق. " یه دوستی داشتم خیلی خوش‌تیپ و باهوش. همه‌چیزش رو‌به‌راه بود تا این که صاعقه زد بهش. وقتی داشت ماهی‌گیری می‌کرد خورد وسط دوتا ابروش و مغزش رو مثل مرغ پخت. حالا تو پیشونیش یه ورقه‌ی فلزی داره و دیگه حتا نمی‌تونه غذاش رو بجوه، همه‌چی رو اول باید بریزن تو مخلوط‌کن و بعد با نی بهش بدن."

اگر قرار بود صاعقه مرا بزند باید اول دیوارها را سوراخ می‌کرد. با اولین نشانه‌ی توفان می‌دویدم به زیرزمین و زیر یک میز مچاله می‌شدم و یک پتو روی سرم می‌کشیدم. آن‌هایی که روی ایوان می‌ایستادند و تماشا می‌کردند یک مشت احمق بودند. پدرم گفته بود " یه حلقه‌ی ازدواج یا حتا پُرشدگی دندون هم صاعقه رو به خودش جذب می‌کنه. روزی که دست از مراقبت بکشی درست همون روزیه که بهت اصابت می‌کنه."

سال اول دبیرستان در کلاس حرفه‌و‌فن شرکت کردم و اولین تکلیف‌مان این بود که یک قوطی دستمال کاغذی درست کنیم. پدرم پرسید " نمی‌خواین از اره‌ی رومیزی استفاده کنین که؟ یه پسره رو می‌شناختم درست همسن و سال تو، یه‌بار وقتی داشته با اره کار می‌کرده تیغ اره شل شده و در‌رفته و صورتش رو از وسط نصف کرده." با انگشت اشاره‌اش خطی فرضی از پیشانی تا چانه‌اش کشید. " زنده موند، ولی دیگه کسی حاضر نبود نگاهش کنه. الکلی شد و آخر‌سر هم با یه دختر چینی که از تو کاتالوگ سفارش داده بود عروسی کرد. بهش فکر کن."

فکر کردم.

( صفحه 54)

عنوان:  مادربزرگت رو از این‌جا ببر!

نویسنده: دیوید سداریس

مترجم: پیمان خاکسار

ناشر: زاوش

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 2000 نسخه

شماره صفحه: 150 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه امریکایی- قرن 20 م.

قیمت: 75000 ریال


روی ماه خداوند را ببوس

$
0
0

 

هستی لایه‌لایه است. تو‌در‌تو و پر از راز و البته پیچیده. برای درک اون باید خوب بود. همین. پاسخ من به این سوال دشوار همینه: خوب. من فکر می‌کنم هر‌کس در هر موقعیت می‌دونه که خوب‌ترین کاری که می‌تونه انجام بده چیه اما مشکل زمانی شروع می‌شه که انسان نخواد این خوب رو انتخاب کنه. در چنین صورتی او راه را کمی محو کرده. اگر در موقعیت دوم هم انسان نخواد به خوب تن بده راه محوتر و تاریک‌تر می‌شه. وقتی هزار تا انتخاب بد رو به جای هزارتا انتخاب خوب برمی‌گزینیم وضع این‌قدر آشفته و تاریک می‌شه که انسان حتی نمی‌تونه یک قدم هم جلو برداره. شبیه قدم‌زدن در مه می‌مونه که با هر قدم که برداری راه وضوح بیش‌تری پیدا می‌کنه. خوش‌بختانه هستی اون‌قدر سخاوت داره که دائم یک فرصت و یک شانس به شما می‌ده تا دوباره از صفر شروع کنید.

...

خوش‌بختانه تشخیص خوب همیشه آسونه هر چند انجام اون به همون اندازه آسون نیست. با هر رفتار ساده و خوب، انسان یک گام پیچیده و ورزیده می‌شه. چنین به نظر می‌رسه که این رفتارهای ساده و روشن که هر کسی به راحتی اون‌ها رو تشخیص می‌ده مثل آجرهایی هستند که درنهایت ساختمان بزرگ و پیچیده‌ای رو به‌وجود می‌آورند. تنها نکته‌ی مهم اینه که تا رج‌های پایینی درست کار گذاشته نشه امکان گذاشتن رج‌های بالایی نیست. منظورم اینه که هر‌کس در هر موقعیت می‌دونه کاری که انجام می‌ده خوبه یا نه. کسی که در انجام خوب‌ها ورزیده بشه کم‌کم وزن خوب‌ها رو هم حس می‌کنه ...

(صفحه 85)

 

عنوان: روی ماه خداوند را ببوس

نویسنده: مصطفی مستور

ناشر: مرکز

سال نشر: چاپ اول 1379

شمارگان:

شماره صفحه: 113 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی- قرن 14

قیمت: 60000 ریال

راز فال ورق

$
0
0

 

اکثر آدم ها معتقدند که این دنیا کاملا طبیعی است و یکسره دنبال چیزهایی هستند که غیر طبیعی باشد ، مثل فرشته و آدم فضایی ، تنها به این دلیل که نمی توانند ببینند دنیا خودش یک معمای بزرگ است .

...

 شاید در باغ با یک مریخی برخورد نکنی.اما به احتمال زیاد روزی با خودت برخورد خواهی کرد. تو خودت یکی از آن موجودات فضایی هستی. روزی که این اتفاق بیفتد احتمالاً از ترس جیغ کوتاهی خواهی کشید. و چنین واکنشی کاملاً درست است. چون این قضیه که تو درک کنی یک موجود زنده ساکن در یک سیاره، بر جزیره ای کوچک در کاینات هستی، هر روز برایت اتفاق نمی افتد.

...

پنج میلیارد آدم روی این کره ی خاکی زندگی می کنند ولی آدم فقط عاشق یکی از آنها می شود . یک انسان به خصوص . هیچ وقت هم دوست ندارد او را با کس دیگری عوض کند.

...

به نظر من عجیب بود که ما انسانهای باهوش و خلاق درباره ی کهکشانها  ترکیب اتم ها تحقیق کنیم ولی هنوز درست و حسابی درباره ی خودمان تحقیقی نکرده باشیم .

عنوان: راز فال ورق

نویسنده: یوستین گوردر

مترجم: عباس مخبر

ناشر: نشر مرکز

سال نشر: چاپ اول 1376- چاپ شانزدهم 1391

شماره صفحه: 386 ص.

موضوع: داستان‌های نروژی- قرن 20 م.

قیمت: 155000 ریال

ذره‌ای ایمان داشته باش

$
0
0

 

یک روز روحانی موعظه‌ای کرد درباره‌ی اینکه چگونه اشیای یکسان در زندگی می‌توانند هم خیر باشند و هم شر و به اختیار و نحوه‌ی کار ما با آن‌ها بستگی دارد. سخن می‌تواند هم برکت داشته باشد و هم لعنت. پول می‌تواند هم رهایی‌بخش باشد و هم ویران‌گر. علم می‌تواند هم شفابخش باشد و هم قاتل. حتی طبیعت می‌تواند هم در خدمت ما باشد و هم در مقابل ما بایستد: آتش می‌تواند هم گرم کند و هم بسوزاند؛ آب هم مایه‌ی حیات است و هم مسبب سیل.

روحانی گفت: " اما در هیج‌جای داستان خلقت، کلمه‌ی "بد" نمی‌بینیم. خداوند چیزهای بد نیافریده است."

پس خدا خلق بدی را به عهده‌ی ما گذاشته؟

پاسخ داد: " خدا خلق بدی را به عهده‌ی ما گذاشته. به اعتقاد من، خداوند هر از گاهی با مشت‌های گره کرده می‌گوید، " این کار را نکن. با این کار دچار مصیبت می‌شوی" و شما بعضا می‌گویید، خب، چرا خدا خودش دست به کار نمی‌شود؟ چرا چیزهای منفی را مرتفع نمی‌کند و مثبت را نمایان نمی‌سازد؟

" چون خداوند از ازل گفته، " این دنیا را در دست‌های تو قرار دادم. اگر در همه چیز مداخله کنم، آن کارها متعلق به تو نمی‌شود." پس ما با تکه‌ی از وجود خدواندی در درون‌مان خلق شدیم. اما با همان ابزاری که به آن آزادی می‌گویند. گمان می‌کنم خداوند هر روز از روی محبت شاهد ماست و دوست دارد انتخاب‌های صحیح انجام دهیم."

( صفحه 210)

عنوان: ذره‌ای ایمان داشته باش

have a little faith a true story of a last request

نویسنده: میچ آلبوم

مترجم: مهرداد وثوقی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 248 ص.

موضوع: داستان‌های آمریکایی- قرن 20 م.

قیمت: 128000 ریال

گورکن

$
0
0

 

- عقب نیفتی ملا ... راهمان دور است ... دور! ... سه روز! ...

... راه دور بود ... دور! ... سه روز راهپیمایی! ... به سوی مشهد ... شیخ هاشم، باید خودش را به جاده‌ی سبزوار می‌رساند؛ و بعد عبور می‌کرد، از کنار اتوبانی که شهر را دور زده بود. آن‌گاه نفس‌های شتابانش را می‌انداخت، توی جاده‌ی مشهد! ... اوه! ... رقیبانش بسیار از او، پیش‌افتاده بودند. گویی آن‌ها راه نمی‌رفتند. می‌دویدند. نمی‌ایستادند و می‌دویدند. چون تیری، رهایی را می‌گریختند. به‌عوض شیخ‌هاشم، می‌ایستاد. دست‌های یخ‌زده‌اش را هو می‌کرد و عمامه‌اش را بر سر محکم‌تر می‌نمود؛ و به راه می‌افتاد ... بدو! ... بدو، شیخ! ... چشمت پنجره خواهد شد، برای جمال یار؛ وقتی تمام ترانه‌ها را برایش دویده‌ای ...

- از نفس ... افتادم ... بانو! ...

... نفس‌های شیخ هاشم، به یغمای ماندگی می‌رفت ... چه رمضان کش‌آمده‌ای! ... چه شب کش آمده‌تری! ... هزار لایه تاریکی، چنگ انداخته بر دیواره‌ی نگاه! ... توی خانه جا نمی‌شد. خانه، با آن وسعت ده‌ساله‌اش، حفیرترین دیوارهای ممکن را، به رخ چشم‌های شیخ هاشم می‌کشید. بهتر بود، خانه را ترک می‌کرد و سر به بیابان می‌گذاشت. چون خار ریشه گم کرده‌ای که بازیچه‌ی بادهای آمده و نیامده بود ... جایی که هیچ‌کس نباشد؛ و او بتواند، با فریادهای خواستنی خود را خالی کند ... آآآآآ هاااااااای‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی!!!! ... گوش‌هایی که شنیدن را نمی‌شنید ... آآآآآآآ هااااااای‌ی‌ی‌ىى!!!! که را می‌توانست صدا بزند ... هیچ‌کس! .... هیچ‌راهی برای رهایی نبود. دیوارهای خانه می‌آمدند و می‌رفتند. می‌رفتند و می‌آمدند ....

( صفحه 90)

 

عنوان: گورکن

نویسنده: مرتضی فخری

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1390

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 318 ص.

موضوع: داستانهای فارسی- قرن 14

قیمت: 99000 ریال

سال 92 در کتاب

Viewing all 549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>